هنگامی که فرانسوا میتران در سال ۱۹۸۱ میلادی زمام امور فرانسه را بر عهده گرفت، ازمصر تقاضا شد تا جسد مومیایی شده فرعون را برای برخی آزمایش ها و تحقیقات از مصر به فرانسه منتقل کند.
جسد فرعون به مکانی با شرایط خاص در مرکز آثار فرانسه انتقال داده شد تا بزرگترین دانشمندان باستان شناس به همراه بهترین جراحان و کالبد شکافان فرانسه، آزمایشات خود را بر روی این جسد و کشف اسرار متعلق به آن شروع کنند.
رئیس این گروه تحقیق و ترمیم جسد یکی از بزرگترین دانشمندان فرانسه به نام پروفسور موریس بوکای بود، او بر خلاف سایرین که قصد ترمیم جسد داشتند، در صدد کشف راز و چگونگی مرگ این فرعون بود.
تحقیقات پروفسور بوکای همچنان ادامه داشت تا اینکه در ساعات پایانی شب نتایج نهایی ظاهر شد بقایای نمکی که پس از ساعت ها تحقیق بر حسد فرعون کشف شد دال بر این بود که او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او در دریا غرق شده و مرده است و پس از خارج کردن جسد او از دریا برای حفظ جسد، آن را مومیایی کرده اند. اما مسئله غریب و آنچه باعث تعجب بیش از حد پروفسور بوکای شده بود این مسئله بود که چگونه این جسد سالم تر از سایر اجساد، باقی مانده در حالی که این جسد از دریا بیرون کشیده شده است.
حیرت و سردرگمی پروفسور دوچندان شد وقتی دید نتیجه تحقیق کاملا مطابق با نظر مسلمانان در مورد غرق شدن فرعون است و از خود سئوال می کرد که چگونه این امر ممکن است با توجه به اینکه این مومیایی در سال ۱۸۹۸ میلادی و تقریبا در حدود ۲۰۰ سال قبل کشف شده است، در حالی که قرآن مسلمانان قبل از ۱۴۰۰ سال پیدا شده است؟!
چگونه با عقل جور در می آید در حالی که نه عرب و نه هیج انسان دیگری از مومیایی شدن فراعنه توسط مصریان قدیم آگاهی نداشته و زمان زیادی از کشف این مسئله نمی گذرد؟!
و آیا ممکن است محمد(ص) هزار سال قبل از این قضیه خبر داشته؟ پروفسور موریس بوکای تورات و انجیل را بررسی کرد اما هیچ ذکری از نجات جسد فرعون به میان نیاورده بودند.
پس از اتمام تحقیق و ترمیم جسد فرعون، آن را به مصر بازگرداندند ولی موریس بوکای خاطرش آرام نگرفت تا این که تصمیم به سفر کشورهای اسلامی گرفت تا از صحت خبر ذر مورد ذکر نجات جسد فرعون توسط قرآن اطمینان حاصل کند. یکی از مسلمانان قرآن را باز کرد و آیه ۹۲ سوره یونس را برای او تلاوت نمود.
این آیه او را بسیار تحت تاثیر قرار داد و لرزه بر اندام او انداخت و با صدای بلند فریاد زد: من به اسلام داخل شدم و به این قرآن ایمان آوردم، موریس بوکای با تغییرات بسیاری در فکر و اندیشه و آیین به فرانسه بازگشت و ده ها سال در مورد تطابق حقائق علمی کشف شده در عصر جدید با آیه های قرآن تحقیق کرد و حتی یک مورد از آیات قرآن را نیافت که با حقایق ثابت علمی تناقض داشته باشد. و بر ایمان او به کلام الله جل جلاله افزوده شد ( لایاتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنریل من حکیم حمید).
فالیوم ننجیک ببدنک لتکون لمن خلفک ءایه و ان کثیرا من الناس عن ءایتنا لغفلون/۹۲-یونس
پس امروز بدن و جسد(بی جان تو را ) از امواج رهایی می بخشیم به این دلیل که برای آیندگان نشانه ای از سرانجام گناه باشی تا افراد ظالم از تو عبرت گرفته و دست از ستم خود بکشند و افراد مومن برا ایمانشان افزوده شود و با اراده محکم تری براساس اعتقادات خویش عمل کنند، اما بسیاری از مردم از آیات و نشانه های ما غافلند. دینی...برچسب : نویسنده : سعید serateali1391 بازدید : 373
ضرورت تدبر در قرآن
"أَفَلاَ يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُواْ فِيهِ اخْتِلاَفًا كَثِيرًا"
چرا در معانی قرآن تدبر نمی کنند؟ در حالی که اگر این قرآن، از طرف غیر خدا بود قطعاً اختلاف های بسیاری در آن می یافتند. (نساء، آیه 82)
از تهمت هایی که به پیامبر اسلام می زدند، این بود که قرآن را شخص دیگری به محمد (ص) یاد داده است: *یعلمه بشر*[1] این آیه در پاسخ آنان نازل شده است.
معمولاً در نوع سخنان و نوشته های افراد بشر در دراز مدت تغییر، تکامل و تضاد پیش می آید. اما این که قرآن در طول 23 سال نزول، در شرایط گوناگون جنگ و صلح، غربت و شهرت، قوت و ضعف و در فراز و نشیب های زمان آن هم از زبان شخصی درس نخوانده، بدون هیچ گونه اختلاف و تناقض بیان شده، دلیل آن است که کلام خداوند است، نه آموخته ای از بشر.
فرمان تدبر در قرآن برای همه و در هر عصر و نسلی، رمز آن است که هر اندیشمندی هر زمان، به نکته ای خواهد رسید.
حضرت علی (ع) درباره بی کرانگی مفاهیم قرآن فرموده است: *بحراً لا یُدرک قَعره*[2] قرآن، دریایی است که ته آن درک نمی شود.
با کمی دقت در آیه، می توان پیام ها و نکات زیبایی را استفاده کرد، از جمله:
1- اندیشه نکردن در قرآن، مورد توبیخ و سرزنش خداست. *افلا یتدبرون*
2- تدبر در قرآن داروی شفابخش نفاق است. *و یقولون طاعة... افلا یتدبرون... *
3- راه گرایش به اسلام و قرآن، اندیشه و تدبر است نه تقلید. *افلا یتدبرون*
4- قرآن همه را به تدبر فراخوانده است و فهم انسان به درک معارف آن می رسد. *افلا یتدبرون القرآن*
5- پندار وجود تضاد و اختلاف در قرآن، نتیجه ی نگرش سطحی و عدم تدبر و دقت است. *افلا یتدبرون*
6- قرآن، دلیل حقانیت رسالت پیامبر (ص) است. *لو کان من عند غیر الله...*
7- یکدستی و عدم اختلاف در آیات نشان آن است که سرچشمه ی آن، وجودی تغییر ناپذیر است. *لو کان من عند غیر الله*
8- هرچه از طرف خداست حق و ثابت و دور از تضاد و پراکندگی و تناقض است. *لو کان من عند غیر الله لوجدوا...*
9- در قوانین غیر الهی همواره تضاد و تناقض به چشم می خورد. *لو کان من عند غیر الله لوجدوا...*
10- اختلاف، تغییر و تکامل، لازمه ی نظریات انسان است. *لوجدوا فیه اختلافاً*
11- برای ابطال هر مکتبی، بهترین راه کشف و بیان تناقض های آن است.*لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً*
دینی...برچسب : نویسنده : سعید serateali1391 بازدید : 266
توبه در قرآن
إِلَّا مَن تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُوْلَئِكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلَا يُظْلَمُونَ شَيْئاً (مریم، 60)
مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته انجام دهد، پس آن ها داخل بهشت می شوند و به هیچ وجه مورد ستم قرار نمی گیرند (و از پاداششان کاسته نمی شود).
معمولاً قرآن کریم به دنبال آیات عذاب، جمله ی "الّا الّذین تابوا" یا جمله ی "الّا من تاب" را آورده تا بگوید: راه اصلاح، هرگز بر کسی بسته نیست.
توبه، واجب است؛ زیرا فرمان خداوند است. " توبوا الی الله" (تحریم، 8)
قبول توبه واقعی قطعی است، زیرا نمی توان باور کرد که ما به امر او توبه کنیم ولی او نپذیرد. " هوالذی یقبل التوبه عن عباده" (شوری، 37)، "هوالتواب الرحیم" (بقره، 37)
خداوند هم توبه را می پذیرد و هم کسانی را که بسیار توبه می کنند دوست دارد. " یحب التوابین" (بقره، 222)
توبه، باید با عمل نیک و جبران گناهان همراه باشد: "تاب و عمل صالحاً" (فرقان، 71)، "تاب من بعده و اصلح" (انعام، 54)، "تابوا و اصلحوا و بیّنوا" (بقره، 160)
توبه، رمز رستگاری است. " توبوا... لعلکم تفلحون" (نور، 31)
توبه، وسیله ی تبدیل سیئات به حسنات است. " الّا من تاب و عمل صالحاً فاولئک یبدل الله سیئاتهم حسنات" (فرقان، 70)
توبه، سبب نزول باران است. " توبوا ... یرسل السماء" (هود، 52)
توبه، سبب رزق نیکو است. " توبوا الیه یمتعکم متاعاً حسنا" (هود، 3)
توبه در هنگام دیدن آثار مرگ و عذاب پذیرفته نمی شود. " حتی اذا حضر احدهم الموت قال انی تبت الان" (نساء، 18)
خداوند علاوه بر قبول توبه، لطف ویژه نیز دارد:
"هوالتواب الرحیم" (بقره، 37)
"ثم تاب و اصلح فانه غفور رحیم" (انعام، 54)
"ثم تاب علیهم انه بهم رؤف رحیم" (توبه، 117)
"الّا من تاب و آمن و عمل صالحا فاولئک یدخلون الجنه" (مریم، 60)
"ثم توبوا الیه ان ربّی رحیم ودود" (هود، 90)
که در این آیات در کنار توبه به مسئله رحمت و رأفت و محبت الهی اشاره شده است.
قرآن ترک توبه را ظلم و هلاک دانسته است:
"ومن لم یتب فاولئک هم الظالمون" (حجرات، 11)
"ثم لم یتوبوا فلهم عذاب جهنم" (بروج، 10)
منبع: دقایقی با قرآن، محسن قرائتی
دینی...
برچسب : نویسنده : سعید serateali1391 بازدید : 322
در بخشی از خطبه یک نهج البلاغه یکی از راههای شناخت خداوند را آفرینش جهان ذکر نموده است ،که مولا علی (ع) در این سخنرانی خود فرموده است: « سپسخدای سبحان طبقات فضا را شکافت و اطراف آن را با ذکر دو هوای راه یافته بهآسمان و زمین را آفرید و در آن آب روان ساخت آبی که امواج متلاطم آن شکنندهبود که یکی بر دیگری می نشست . آب را بر باد و طوفانی شکننده نهاد و باد را بهبازگرداندن آن فرمان داد و به نگهداری آب مسلط ساخت و حد و مرز آن را به خوبیتعیین فرمود.»
فضا در زیر تند باد و آب بر بالای آن در حرکتبود سپس خدای سبحان طوفانی «باد تندی که خشک و بی باران است» بر انگیخت که آب را متلاطم ساخت (اشارهبه علم دریاشناسی) و امواج آب را پی در پی در هم کوبید.طوفان به شدت وزید واز نقطه ای دور دوباره آغاز شد سپس به طوفان امر کرد تا امواج دریاها را بههر سو روان کند و بر هم کوبد و با همان شدت که در فضا وزیدن داشت بر امواجآبها حمله ور گردد و از اول آن برمیداشت و به آخرش می ریخت( زیر و رو کرن محتوایخشکی وحل کردن املاح وگازها ) و آبهای ساکن را به امواج سرکش برگرداندتا آنجا که آبها روی هم قرار گرفتند و چون قله های بلند کوهها بالا آمدند،امواج تند با کف های برآمده از آبها را در هوای باز و فضای گسترده بالا بردکه از آن هفت آسمان (طبقات گازیجو) را پدید آورد.»
لایه های جو و نقش آن
ثم استوی الی السماء: بقرهآیه ۳۸
با توجه به آیه فوق کهآفرینش آسمانهای هفت گانه را به عنوان نعمت الهی بر شمرده به دنبال و به تبعآفرینش زمین ذکر می کند و نیز با توجه به آیات ۱۵ و ۳۲ و ۱۱ سوره های نوح و انبیاء و فصلت و آیاتی دیگردر این زمینه به همراه قسمتی از خطبه ۲۰۲ نهج البلاغه که در قبل به آن اشاره شد در اینجا بهاین نعمت الهی و ویژگی های لایه های جو می پردازیم.
به احتمال قوی این هفت آسمان همان طبقاتهفتگانه هوا و آتمسفر زمین است که دانشمندان تا کنون پنجطبقه آن را کشف کرده اند.و بسا ممکن است همین پنج قسمت در واقع هفت طبقه باشد که آرتوبسیر رئیس کرسیژئوفیزیک و معاون تحقیقات هسته ای دانشگاه نیویورک درباره این طبقات هفتگانهچنین می نویسد:
جو زمین مانند پیاز از چندین لایه تشکیلشده است که انسان در کف این اقیانوس بی کران از هوا زندگی می کند که یکی از روشهایلایه بندی جو از نظر وضعیت دمایی بصورت زیر می باشد:
۱- تروپوسفر : هوای پیرامون زمین که تا ارتفاع ۱۰ کیلومتر تشکیل ابر و تغییرات جوی وپرواز هواپیماها در همین قشر از هوا صورت می گیرد و دراین قشر با افزایشارتفاع دمای هوا بطور منظم کاهش میابد .
۲و۳-استراتوسفر: که خود دو قشر مجزا است و در قشر دوم آن لایهاوزن«o3 »استکه با جذب اغلب اشعه ماوراء بنفش خورشید حیات را در روی کره زمین امکان پذیرمیسازد اما متاسفانه این قشر محافظ کره زمین توسط ترکیباتی از قبیل کلرو فلوئورکربن cfcدرمعرض نابودی میباشد.
۴- مزوسفر یا میانکره: در ارتفاع حدود ۸۰ کیلومتر ودمای این قشر بسیار سرد است که این قشر از جو سنگهایآسمانی را تبدیل به خاکستر می کند یعنی سپر و سقف مستحکمی است برای محافظتساکنانزمین در برابر سقوط سنگها و تیرهای شهاب آسمانی دقیقا مصداق آیه وجعلنا السماء سقفا محفوظا
۵- ترموسفر یا (دما کره) : که تا حدود ۵۵۰ کیلومتر ادامه دارد و باعث یونیزه شدن گازهای جو توسطتشعشعات خورشیدی می شود
۶- اگزوسفر یا برونکره : تا ارتفاع تقریبا ۲۰۰۰ کیلومتر گسترش دارد و نقش سپر محافظ در برابراشعه های کیهانی خورشیدی را دارد.
۷- آخرین طبقه : که با افزایش ارتفاع تقریبا رقیق تر گشته و تا اعماق فضا گسترش می یابد وهنوز اطلاعات بشر درباره آن بسیار ناچیز ست
این طبقات هفتگانه جو براساس تغیرات چگالی – ترکیب شیمیایی ، دما و … بصورت قشرهای جداگانه و توسط ستونهاینامرئی یعنی همان نیروی جاذبه در اطراف زمین قرار گرفته اند.
حال یک لحظه تصور کنید اگر ما از این نعمتخدا دادی هوا برای چند ثانیه محروم شویم! مسلما مرگمان حتمی است .
پیش بینی قرآن در مورد آلودگی محیط زیست
«ظهر الفساد فی البر والبحر بماکسب ایدی الناس …روم آیه ۴۱»«ازکارهای مردم در دریا و خشکی فساد و پریشانی ایجاد خواهد شد.»
در زبان عربی وقتی بخواهند اتفاق افتادنقطعی ومحتوم کاری در آینده را بیان کنند از جمله ای با فعل گذشته استفاده میکنند(که گویی اتفاق افتاده است).( به همین خاطر این آیه مسئله ای مربوط به آیندهرا با فعل گذشته بیان نموده است.
نکته آیه: عمکردهای انسان در زمان حال وآیندهدر دریا وخشکی باعث آلودگی این اکوسیستم ها خواهد شد.
این پیش بینی را قرآن کریم که در ۱۴۰۰ سال پیش بیان داشته است ،و فرمایشامام جعفر صادق (ع)این مغز متفکر جهان اسلام که فرموده اند: آدمی بایدطوری زندگی نماید که پیرامون خود را آلوده نکند،زیرا روزی میآید که زندگی براو دشوار و شاید غیرممکن میشود. متاسفانه این وضعیت امروزه تحقق پیداکرده است. و آلودگی محیط زیست مسئله ای است که همگی با آن آشنایی داریم.ویکیاز بحرانهای حساس عصر امروزی بشمار میرود.از جمله :افزایش گازهایگلخانه ای،نازک شدن لایه اوزن،بارانهای اسید،مه دودهاو….
آب کره (هیدروسفر)
وسعت،رنگ و دمای رودهایعظیم دریایی
اگر تعجب نکنید در سراسراقیانوس های جهان رودهای عظیمی در حرکت است که یکی از نیرومند ترین آنها (گلفاستریم) نام دارد این رود عظیم از سواحل آمریکای مرکزی حرکت می کند و سراسراقیانوس اطلس را می پیماید.و به سواحل اروپای شمالی می رسد . این آبها که ازمناطق نزدیک به خط استوا حرکت می کنند گرم هستند و حتی رنگ آنها گاه با رنگآبهای مجاور متفاوت است و عجب اینکه عرض همین رود عظیم دریایی در حدود ۱۵۰ کیلومتر و عمیق آنها چند صد متر میباشد، سرعت آن در بعضی از مناطق به قدری است که دریک روز ۱۶۰کیلومتر راه را طی می کند، تفاوت درجهحرارت این آبها نسبت به آبهای مجاور در حدود ۱۰ تا ۱۵درجهاست. لذا حاشیه غربی آن را دیوار سرد می نامند .
گلف استریم بادهای گرمی را بوجود می آورد و مقدارقابل توجهی از حرارت خود را به طرف کشورهای شمالی قاره اروپا می برد و هوای آنکشورها را بسیار مطبوع می کند و شاید اگر این جریان نبود زندگی در آن کشورها بسیارسخت و طاقت فرسا می بود .
باز تکرار می شود گلف استریم یکی از اینرودهاست و در آبهای پنج قاره جهان نظیر این جریان دریایی فراوان است و عامل اصلیآن تفاوت حرارت منطقه استوایی زمین و مناطق قطبی است که این حرکت را در آبدریاها بوجود می آورد . عجب اینکه این رودهای عظیم دریای با آبهای اطرافخود کمتر آمیخته می شوند وهزاران کیلومتر راه را به همان صورت می پیمایند و مصداقمرج البحرین یلتقیان بینهما برزخ لایبغیان را بوجود می آورند .
و از آن جالب تر اینکه در محل برخورداین آب های گرم با آبهای سرد مجاور پدیده ای رخ می دهد که برای انسان بسیارپر سود است زیرا در محل تقاطع این آبهای گرم و سرد یک نوع حرکت بی حسی یا مرگدسته جمعی برای حیوانات ذره بینی که در میان آب معلق هستند بوجود می آید و ازاین راه ماده غذایی فراوانی و بی حساب جمع می شود که سبب جلب دسته های بزرگماهیان می گردد و بدین ترتیب حایشه اینمنطقه یکی از بزرگترین مناطق صید ماهی درکره زمین است .
دو دریای آب شیرین و شور در کنار هم
و هوالذی مرج البحرین هذا عذبفرات و هذا ملح اجاج و جعل بینهما برزخا و حجرا مهجورا
خداوند می فرماید :او کسیاست که دو دریا را در کنار هم قرار داد یکی گوارا و شیرین و دیگری شور و تلخو در میان آنها برزخی قرارداد تا با هم مخلوط نشوند گویی هر یک از آنها بهدیگر می گوید دور باش و نزدیک شدن تو به من حرام است .
(مرج) بر وزن (فلج) به معنی مخلوط کردن و یا ارسال و رها نمودن است ودراینجا به معنی در کنار هم قرار گرفتن آب شیرین و شور است
(عذب) به معنی گوارا و پاکیزه وخنک و (فرات) به معنی خوش طعم و خوش گواراست . (ملح) به معنی شور و(اجاج) به معنی تلخ و گرم است . بنابراین ملح و اجاج نقطه مقابل عذب و فراتاست (برزخ) به معنی حجاب وحائل میان دو چیز است و جمله ( حجرا مهجورا) جملهای است که در میان عرب به هنگامی که با کسی روبرو می شدند واز او وحشت داشتندبرای گرفتن امان این جمله را می گفتند یعنی ما را معاف و در امان دارید و ازما دور باشید.
به هر حال این آیه یکی دیگر از مظاهرشگفت انگیز قدرت پروردگار را در جهان آفرینش ترسیم می کند کهچگونه یک حجاب نامرئیو حائل ناپیدا در میان دریای شور و شیرین قرار می گیرد و اجازه نمی دهد آنهابا هم آمیخته شوند. البته امروز ما این را می دانیم که این حجاب نامرئی همان(تفاوت درجه غلظت آب شور و شیرین ) و به اصطلاح تفاوت وزن مخصوص آنهاست کهسبب می شود تا مدت مدیدی باهم نمی آمیزند .تمام رودخانه های عظیم آب شیرین کهبه دریاهامی ریزند در کنار ساحل ، دریایی از آب شیرین را تشکیل می دهند.وآبهای شور را به عقب می رانند و تا مدت زیادی این وضع ادامه دارد و به خاطرتفاوت درجه غلظت آنها از آمیخته شدن با یکدیگر ابا دارند و هر یک به دیگریحجرا و مهجورا می گوید.
جالب اینکه بر اثر جزر و مد آب دریاها که درشبانه روز دو مرتبه بر اثر جاذبه ماه صورت می گیرد سطح آب دریا به مقدار زیادیبالا و پایین می رود این آبهای شیرین که در ساحل دریایی را تشکیل داده اند درمصب همان رودخانه ها و نقاط اطراف آن در خشکی پیش می روند و انسانها اززمانهای قدیم ازاین موضوع استفاده کرده ونهرهای زیادی در این گونه مناطق دریاکنده اند و زمین های فراوانی را زیر کشت درختان برده اند که وسیله آبیاریآنها همین آب شیرین است .هم اکنون در جنوب ایران شاید میلیونها نخل وجود داردکه تنها با همین وسیله آبیاری میشوند و در فاصله زیادی از ساحل قرار گرفتهاند .جالب اینکه هنگامیکه انسان با هواپیما از این مناطق می گذرد منظره ایندو آب که رنگهای متفاوتی دارند و با هم آمیخته نمی شوند به خوبی نمایان استرا می تواند مشاهده کند.
دریاها ودیگر ارزشهای آن:
در ادامه شرح نعمت هایدریا پروردگار بار دیگر سخن از دریاها به میان می آورد، اما نه همه دریاهابلکه با کیفیت خاصی در پاره ای از دریاها که هم پدیده ای است عجیب و نشانه ایاز قدرت بی پیان حق و هم وسیله ای است برای پدید آمدن بعضی از متاع های مورداستفاده انسان از جمله:
مسئله کشتی ها: که درحقیقت بزرگترین و مهمترین وسیله حمل و نقل بشر در گذشته و حال بوده در قرآنبه آن اشاره شده است: (برای خدا است کشتی های ساخته شده ای که در دل دریا بهحرکت در می آیند که همچون کوهی هستند )
«و له الجوار المنشات فی البحر کالاعلام »
لذا در جای دیگر قرآن تعبیربه(تسخیر) شده است «و سخر لکم الفلک لتجری فی البحر بامره » :
خداوند کشتی را مسخر فرمان شماکرد که به فرمانش در دریا به حرکت درآید.
نتیجه خواص ویژه آب و وزن مخصوص اجسامیکه کشتی از آن ساخته شده و( خاصیت بادها در کشتی های بادبانی ) و نیرویبخار (در کشتی هایموتوری) و (انرژی اتمی در کشتی هایی که با نیروی اتم کار می کند ) می باشد و همهاینها قوا و نیروهایی است که خداوند مسخر انسان ساخته و هریک از آنها و نیزمجموعه آنها آیتی از آیات الهی است .
عجائب دریا
«فی البحار عجائبک» در دریاهاشگفتی های پدیدارند.
هر چند تمام موجودات جهانآفرینش شگفت انگیز و اعجاب آمیز و نشانه قدرت و حکمت پروردگار و پدیدآورندهخویشند ولی شکی نیست که برخی از پدیده به جهت تدبیرهای فوق العاده ای که درآن به کار رفته بیشتر جالب توجه است و از طرف دیگر موجوداتی که بشر در طیقرونی که بر او گذشته کمتر به آن آشنا بوده یا به طور کلی آنها را نمی شناختهو وقتی که پس از کشف نظم آن را مشاهده می کند بر حیرتش می افزاید . از همهاینها گذشته دریا دیار عجائب است کوچکترین گیاهان ذره بینی و بلند تریندرختان عالم در دریاها می رویند همچنین کوچکترین حیوانات و عظیم ترین حیواناتغول در دریاها زندگی می کنند! زندگی در اعماق دریاها درآنجا که نه نوری وجود داردو نه غذایی به قدری شگفت انگیز است که انسان از مطالعه آن سیر نمی شود و عجباینکه حیوانات آنجا از خودشان نور پخش می کنند که منشا نور در عمق دریاموجودات لونساس هستند و مواد غذایی آنها در سطح آب ساخته می شود و ته نشین میکند و اندام آنها چنان محکم و مقاوم و توام با فشار داخلی ساخته شده که درمقابل آن فشار عظیم آب که اگر انسان به حال مادی در آنجا قرار گیرداستخوانهایش تبدیل به آرد می شود، مقاومت می کند
«انت الذی فی السماء عظمتک و فی الارض قدرتک و فی البحار عجائبک»
تویی آن خدایی که در آسمان عظمتو شکوهت جلوه دارد و در زمین توانایی است و دریا کانون عجائب و شگفتی های توست
دریا مهم ترینتولید کننده نیرو :
از مدت ها پیش انسان برای به کار بردن انرژیجزر و مدی تلاش می کرد در انگلستان و در ساحل شمالی فرانسه آسیاب هاو کارخانه های اره کشی که با انرژی جزر و مد کار میکردند از قرون وسطیساخته شده بودند آنها دارای طرح ساده ای بودند . مخزن آبی در ساحل درست میکردند و بوسیله سدی آن را از دریا جدا می نمودند در موقع مد این استخر پر ازآب می شد و زمانی که به حداکثر ارتفاع خود می رسد راه ورودی سد را می بستندو بوسیله کانال آن را از مخزن به طرف چرخ های آسیاب معمولی روانهمیکردند.ظرفیت نیروی آبی تمام رودخانه های سیاره ماه برابر با ۳۷۵۰ میلیون کیلووات ساعت است و انرژی جزر ومد در اقیانوس برابر با ۱۰۰۰ میلیون کیلوواتساعت برآورده شده است، اگر ما موفق شویم که حداقل یک سوم انرژی را به کارببریم کمکی بزرگی به منابع نیروی جهان خواهد بود .
یک روایت جالب ازامام صادق(ع) پیشوای ششم ما،می فرماید:
«اگر می خواهی به وسعتحکمت آفریدگار و کوتاهی دانش آفریده ها پی ببری، نگاه کن به آنچه در دریاهاوجود دارد، از انواع ماهی ها و صدف ها و موجودات دریایی بی شماری که بشر باوسایل جدید کم کم به منافع آن آگاه می شود.»
در نتیجه :
یکی از شگفتی های قرآن علمشیمی در رابطه با هوا کره وآبکره میباشد، که دارای اسرار و رازها یی است کهیکی پس از دیگری کشف می گردد و قدرت و حکمت خالق خود را بیش از پیش متجلی میسازد. و امید است آیات پربرکت قرآن بر جسم و جان ما تاثیر گذارد و ما با آیاتهدایت کننده اش به هدایت واقعی برسیم وبیماران جسمی و روحی از داروی این داروخانهغنی و شفا بخش الهی شفای دردهای خود را بگیرند و پویندگان راه حق و حقیقت بهاندازه مهم و عقلشان از آن بهره ببرند .
منابع :
۱-قرآن کریم
۲- مکارم شیرازی و همکاران /تفسیر نمونه ، جلد ۹،۱۱، ۱۵، ۱۸ ۲۰،۲۳، ۲۳ ، انتشارات مدرسه امام علی(ع)/۱۳۷۶
۳-منصوری /ذبیح الله/ مغزمتفکر جهان شیعه/ مرکز مطالعاتاسترامبورک/۱۳۷۹
۴-گلشنی/مهدی/قرآن و علوم طبیعت/انتشارات امیرکبیر/تهران/۱۳۶۴
۵-بی آزارشیرازی/ تفسیر کاشف/دفتر نشر فرهنگ اسلامی/تهران/۱۳۶۲
۶- دکتر رضایی اصفهانی/محمدعلی/پژوهشی دراعجاز علمی قرآن/انتشارات کتاب مبین /قم/ ۱۳۸۰/
۷-فیض آبادی /حمیده/وحسین پناهی/شیمی درقرآن /انتشارات فیضدانش/تهران/۱۳۸۶
۸- دشتی/محمد/نهج البلاغه امام علی(ع) /موسسه فرهنگیتحقیقاتی امیرالمومنین(ع)/قم//
برچسب : نویسنده : سعید serateali1391 بازدید : 318
سبوی صفای
20/4/1387
همراهان و همسفران بزرگوار
با عرض سلام و ارادت و آرزوی روزهایسرشار از شور و نشاط برای شما
امیدواریم، هر هفته با مجموعه «سبویصفا» شاهد باران ارادتمان بر خانههای دلتان باشید.
اگر با نوشته ها و نظرات خوبتانیاریمان کنید، ممنون و سپاسگزاریم.
1. شادی سرا
اِنَّ فِی الجَنَّةِ دارٌ یُقالُ لَها دارُ الفَرَحِلا یَدخُلُها إلاّ مَن فَرَّحَ یَتامی المُؤمِنینَ.
میزانالحکمه، ج 5، ص 2450، ح 8460.
شرح حدیث: شادی های دنیا هر چه هم جالب باشد ولذت بخش، زودگذر است و تازه با زحمت و دردسر عجین شده است ولی شادی های آخرتهمیشگی و بدون دردسر است.
راستی شادی سرای آخرت کجاست؟ راه ورود به آنچیست؟
پیامبر(ص) فرمودند: «در بهشت جایی است که به آن«شادی سرا» می گویند و فقط کسانی وارد آن می شوند که در دنیا دل یتیمی را شاد کردهباشند.»
(کوله پشتی زندگی، قنبرعلی تیموری، صفحه 13)
2. ارتباط با قرآن هر چند فقط با قرائت آن باشد
فرزندم! با قرآن اين بزرگ كتاب معرفت آشنا شو،اگر چه با قرائت آن. و راهى از آن به سوى محبوب باز كن و تصور نكن كه قرائت بدونمعرفت اثرى ندارد كه اين وسوسه شيطان است.
آخر،اين كتاب از طرف محبوب است براى تو و براى همه كس، و نامه محبوب، محبوب است اگر چهعاشق و محبّ، مفاد آنرا نداند و با اين انگيزه، حبّ محبوب كه كمال مطلوب است بهسراغت آيد و شايد دستت گيرد.
ما اگردر تمام لحظات عمر به شكرانه اينكه قرآن كتاب ما است به سجده رويم از عهدهبرنيامدهايم.(1)
3. دوستان وارسته و متعهد انتخاب كن
از وصيّتها [ى] من كه در آستان مرگ و نفسهاىآخر را مىكشم به تو كه از نعمت جوانى برخوردارى، آن است كه معاشران خود و دوستانخويش را از اشخاص وارسته و متعهّد و متوجه به معنويّات و آنانكه به حبّ دنيا وزخارف آن گرايش ندارند و از مال و منال به اندازه كفايت و حدّ متعارف پا بيروننمىگذارند و مجالس و محافلشان آلوده به گناه نيست و از اخلاق كريمه برخوردارند،انتخاب كن كه تأثير معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتنابناپذير است.
و سعى كن از مجالسى كه انسان را از ياد خداغافل مىكند پرهيز نمايى كه با خو گرفتن به اين مجالس، ممكن است از انسان سلبتوفيق شود كه خود مصيبتى است جبرانناپذير.(2)
4. یک روز خوش نمانده برایم بدون تو
غزلی مهدوی از امیر اکبرزاده به دوستداران امام زمان(عج) و منتظران ظهور
با اینکه زیر بار غمت خم شده قدم
حیران هنوز در پی تو میزنم قدم
روز خوش نمانده برایم بدون تو
شادی نمانده است برایم به غیر غم
بی تو چقدر زندگیام مرگآور است
تقدیر من نوشته شده با خط عدم
روزی که سرنوشت، مرا دور از تو خواست
هر روز من تباهتر از قبل شد رقم
بسیار گفتهام که تو هستی و میرسی
گرچه که خورد بی تو به من انگ متهم
بین من و تو، فاصله، شوق رسیدن است
این اشتیاق، فاصلهها را نُموده کم
من نیز عاشقم نه به قدری که دیگران
آن قدر عاشقم که به تو میخورم قسم
من هم تو را شبیه همه منتظر شدم
من هم به نذر «آمدنت» میروم حرم
من هم برای آمدنت ندبه ندبه اشک
هر صبح جمعه باران باران میآورم
و قطره قطره دانهتسبیح میشود
اشکم همین که نام تو میروید از لبم(3)
پینوشتها:
1) وعده ديدار، مؤسسه تنظيم و نشر آثار امامخمينى(ره)، نامه 8/2/1361حضرت امام به فرزندش مرحوم حاج سيداحمدآقا.
2) همان.
3) برگرفته از سایت آینده روشن.
برچسب : نویسنده : سعید serateali1391 بازدید : 242
آلبرت اینشتین(فوت 1955 م) در رسالهی پایانی عمر خود با عنوان: "دی ارکلرونگ"
DieErkla"rung - von: Albert Einstein – 1954 یعنی:"بیانیه" که در سال
1954آن را در امریکا و به آلمانی نوشتهاست - اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح
میدهد و آن را کاملترین ومعقولتریندین می داند
.این رساله در حقیقت همان نامه نگاری
محرمانه ی اینشتین با آیت اللهالعظمی بروجردی (فوت1340ش =1961م) است اینشتین
در این رساله "نظریهنسبیت" خود را با آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از (نهج البلاغه)
وبیش از همه (بحارالانوار) علامهمجلسی (که از عربی به انگلیسی (فوت1371ش) ترجمه
وتحت نظر آیت الله بروجردی شرح میشده) تطبیق داده و نوشته که هیچ جا در هیچ مذهبی
چنین احادیث پر مغزی یافت نمیشودوتنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن
نظریه ی پیچیده "نسبیت"را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان نفهمیده اند.
یکی از این حدیثها حدیثی است کهعلامه مجلسی در مورد معراج جسمانی رسول اکرم
(ص) نقل میکند که: «هنگام برخاستناز زمین، لباس یا پای مبارک پیامبر به ظرف آبی
میخورد و آن ظرف واژگون میشود.اما پس از اینکه پیامبر اکرم(ص) از معراج جسمانی
باز میگردند مشاهده میکنند که پساز گذشت این همه زمان، هنوز آب آن ظرف در حال
ریختن روی زمین است».
اینشتین این حدیث را از گرانبهاترینبیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه «نسبیت زمان»
دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن مینویسد.اینشتین همچنین در این رساله «معاد
جسمانی» را از راه فیزیکی اثبات میکند.او فرمول ریاضی معاد جسمانی را عکس فرمول
معروف «نسبیت ماده و انرژی» میداند: E = M.C2>> M = E :C2
یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژیشده باشد دوباره میتواند عینا تبدیل به ماده و زنده
شود. اینشتین در این کتاب همواره ازآیت الله بروجردی با احترام و به لفظ «بروجردی
بزرگ» یاد کرده و از شادروانپروفسور حسابی نیز بارها با لفظ «حسابی عزیز» یاد
کرده است. اصل نسخه این رساله اکنونبه لحاظ مسایل امنیتی به صندوق امانات سری لندن
(بخش امانات پروفسور ابراهیم مهدوی)سپرده شده و نگهداری میشود.
این رساله را پروفسورابراهیم مهدوی(مقیم لندن) ، با کمک یکی از اعضاء شرکت
اتومبیلسازی بنز و به بهای 3میلیون دلار از یک عتیقهفروش یهودی خریداری کرد.
دستخط اینشتین در تمامی صفحات اینکتابچه توسط خط شناسی رایانهای چک شده و تأیید
گردیده است.
دینی...
برچسب : نویسنده : سعید serateali1391 بازدید : 326
علوم بشرى و مثالهاى علمى در قرآن
شكىنيست كه قرآن معجزه جاويد پيامبر اسلام صلى الله عليه وآله است و از جهات گوناگونىاعجاز آن به اثبات رسيده است. يكى از وجوه اعجاز قرآن جهت علمى آن است.
در عصر جاهليت عرب كه ظلمت و سياهى بر تمام جهان سايه افكنده بود و حتى اروپايياندر اوهام و خيالات اوايل قرون وسطى به سر مىبردند و مىرفتند تا ده قرن ازتاريكترين دورههاى تاريخ خود را بگذرانند - دورانى كه مردمان را به جرم اظهارنظرهاى علمى مىسوزاندند و در دادگاههاى تفتيش عقايد انسانهاى بهرهمند از دانش رابه محاكمه مىكشيدند - قرآن با روشنگريهاى علمى و توجه وافر به علم و علما و دعوتبه تفكر پا به ميدان مبارزه با جهل و ظلمت گذاشت.
لكن در اينجا بحثبر سر اين مطلب است كه آيا تمام علوم بشرى (علم به معنى عام كهشامل علوم عقلى و نقلى و تجربى و شهودى مىشود) با تمام دقايق و ظرايف آنها درلابهلاى آيات قرآن نهفته است؟ به طورى كه هر زمان مقدارى از آن توسط دانشمندى كشفمىشود؟ و يا قرآن منشا بسيارى از علوم و توجه به علم و علماست اما كتاب فيزيك وشيمى و... نيست، بلكه كتاب هدايت و تربيت است و فقط اين علوم را تشويق مىكند.
در اين جا دو ديدگاه وجود دارد و هر كدام براى خود دلايلى دارند كه ما به بررسىآنها مىپردازيم:
الف) دلايل كسانى كه معتقدند همه علوم در قرآن كريمموجود است:
1- ظاهر آيات قرآن دلالتبر اين دارد كه همه چيز در قرآن هست:
مثال: قال الله تعالى: «لا رطب ولا يابس الا فى كتاب مبين». (1)
هيچ ترو خشكى نيست مگر آنكه در كتاب مبين الهى وجود دارد.
قال الله تعالى: «ونزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شىء» (2) «هيچ چيزى را در كتابفروگذار نكرديم در حالى كه روشن كننده هر چيز است.»
قال الله تعالى: «ما فرطنا فى الكتاب من شىء» (3) «هيچ چيزى را در كتاب فروگذارنكرديم».
اينان معتقدند كه قرآن وجود كتبى جهان تكوين و خلاصهاى از اسرار آفرينش است، پسهمه علوم در قرآن وجود دارد و از آن الهام گرفته است و حتى مسائل فيزيك و شيمى ورياضى در قرآن هست و اگر ما نتوانيم آنها را پيدا كنيم علتش اين است كه عقل ما ازدرك و استخراج آنها از قرآن قاصر است. در آينده بشريت پيشرفت مىكند و همه مسائلرا از قرآن به دست مىآورد.
مرحوم فيض كاشانى در استدلال به آيه دوم اينطور مىفرمايد: «كه علوم انسان دو گونهاست اول علوم مستفاد از حس كه به وسيله تجربه و حواس به دست مىآيد و اين علوممتغير و فاسد شدنى و محصور و متناهى است و اكثر علوم مردم اين گونه است. دوم علومىكه از مبادى و اسباب و غايات به صورت علوم واحد كلى بسيط بر وجه عقلى و غير متغيربه دست ميآيد. و آن علم به مسبب الاسباب هر چيزى است و اين علم ضرورى و كلى و محيطبه همه امور و احوال است و شك و تغيير و غلط در آن نيست و اين علم مثل دانش خدا بهاشيا و علم ملائكه و انبياء و اوصياست كه به احوال موجودات در گذشته و آينده آگاهىدارند. هر كس كيفيت اين علم را بداند معنى آيه تبيانا لكل شىء را مىفهمد و متوجهمىشود كه همه علوم و معانى در قرآن هست و هر امرى خودش يا مقومات و اسباب و مبادىو غايات آن در قرآن وجود دارد.» (4)
برخى در مخالفتبا اين نظر استدلال مىكنند كه: بعد از كلمه لكل شيء در آيه شريفهآمده است «هدى و رحمة» پس معلوم مىشود كه هدايت قرآن غير از بيان همه چيز است ولذا مىتوان گفت كه بيان همه چيز عبارت است از بيانات تربيتى و هدايتى قرآن كهبراى بشر آورده است.
اين امر (وجود همه علوم دنيايى و علوم بشرى و معارف دينى در قرآن) در تفسير مجمعالبيان (5) به عنوان يك احتمال ذكر شده است. جلال الدين سيوطى نيز در الاتقان همينقول را انتخاب كرده و به آيات ياد شده استشهاد كرده است. (6) در احياء العلومغزالى نيز چنين آمده است: «پس علوم همه آنها در افعال و صفات خدا داخل است وخداوند در قرآن افعال و ذات و صفات خود را توضيح مىدهد و اين علوم بى نهايت است ودر قرآن به اصول و كليات (مجامع) آنها اشاره شده است» (7)
2 - دليل دوم بر اين كه تمام معارف بشرى در قرآن وجود دارد آياتى است كه اشاره بهعلوم مختلف مىكند.
غزالى در كتاب جواهر القرآن بر اين مطلب اصرار مىورزد و مثالهاى فراوان مىزند كهعلوم مختلف از قرآن نشات گرفته است. او بعد از اين كه بيان مىكند تمام علوم دينىو علوم وابسته به آنها (مثل لغت، نحو، قرائات، علم مخارج حروف، علم تفسير، علم قصصاولين، علم كلام، علم فقه، علم اصول فقه و...) از قرآن منشا گرفته استسرچشمه سايرعلوم را هم قرآن مىداند، مثل علم طب، علم هيئت و نجوم، علم تشريح اعضا و علم سحرو طلسمات و... آنگاه مىگويد: اين علوم (آنچه شمرديم و نشمرديم) اوائل و اصول آنهااز قرآن است و منشا علم طب را آيه «و اذا مرضت فهو يشفين» (8) مىداند كه خداونداز قول حضرت ابراهيم عليه السلام نقل مىفرمايد و مىگويد اين فعل واحد را كسىنمىشناسد مگر كسى كه علم پزشكى را كامل بداند و... (9)
دكتر ذهبى نيز در كتاب التفسير و المفسرون مثالهاى زيادى از ادعاهاى كسانى كهمعتقدند همه علوم در قرآن يا از قرآن سرچشمه مىگيرد آورده است; مثل علم طب و جدلو هيئت و هندسه و جبر و مقابله و...و براى هر مورد نيز آياتى ذكر مىكند (10)
3 - دليل سوم بر وجود همه علوم در قرآن اين است: رواياتى دراين زمينه وارد شده استكه مؤيد عموميت مستفاد از لفظ آيات استبه علاوه ائمه عليهم السلام در مورد علوم مختلف(همچون پزشكى و فضائى و ...) سخن گفتهاند و سپس فرمودهاند كه تمام علوم ما ازقرآن است. پس معلوم مىشود كه علوم مختلف در قرآن وجود دارد، لكن افراد خاصى از آنمطلع هستند. براى مثال به چند روايت اشاره مىكنيم:
امام باقر عليه السلام: ان الله تبارك و تعالى لم يدع شيئا تحتاج اليه الامة الاانزله فى كتابه و بينه لرسوله. (11) «خداوند تبارك و تعالى هيچ چيز را كه مسلمانانبه آن محتاج باشند فرو گذار نكرده است و آنها را در قرآن نازل فرموده و براىپيامبر صلى الله عليه وآله بيان كرده است».
از امام صادقعليه السلام نقل شده است كه: انى لاعلم ما في السموات و ما في الارضو اعلم ما في الجنة و اعلم ما في النار و اعلم ما كان و ما يكون. قال: ثم مكثهنيئة فراى ان ذلك كبر على من سمعه منه فقال: علمت ذلك من كتاب الله عزوجل. انالله عزوجل يقول: فيه تبيان كل شي (12) از امام صادقعليه السلام نقل شده كهفرمودند: «به درستى كه من هر چه در آسمانها و زمين است مىدانم، هر چه در بهشت وجهنم است مىدانم، هر چه واقع شده يا مىشود مىدانم، سپس كمى مكث فرمود. ملاحظهكرد كه اين مطلب براى شنوندگان دشوار آمده، پس فرمود: اين مطالب را از قرآن مىدانمكه خداوند فرمايد: قرآن بيان كننده همه چيز است.»
4 - دليل ديگر بر وجود همه علوم در قرآن مساله بطون قرآن است. در بسيارى از رواياتاسلامى به بطون قرآن و اين كه هر آيهاى چندين بطن دارد اشاره شده است. (13) ايناعجاز قرآن است كه عارف و فقيه و فيلسوف و فيزيكدان هر كدام يك برداشت جداگانه ازآيات قرآن دارند، و هر كدام از يك آيه چيزى متوجه مىشوند كه ديگران از آن غفلتمىكنند. پس هيچ كدام نبايد برداشت ديگرى را رد كند زيرا اگر فيلسوف هم فيزيكدانبود شايد مثل او برداشت مىكرد.
غزالى در احياءالعلوم به اين مطلب استشهاد كرده و تعداد علوم قرآن را تا هفتاد وهفت هزار و دويست علم ذكر كرده است و بعد مىگويد: «اين عدد چهار برابر مىشود،چون هر كلمه ظاهر و باطن دارد و حد و مطلع دارد (14) .»
ب) دلايل كسانى كه معتقدند همه علوم بشرى در قرآن كريمموجود نيست:
اول:قرآن كتاب هدايت اخلاقى و تربيتى و دينى انسان است و نازل شده تا انسانها رابه سوىفضيلتها و خداشناسى هدايت كند تا از خرافه پرستى دور شوند، و حقوق (افراد وخانواده و اجتماع) را به صورت كلى بيان كرده تا مردم با رعايت احكام الهى زندگىسالم داشته باشند و بر جهانشناسى و معرفت طبيعت تكيه مىكند تا رابطه انسان و جهانبا خدا روشن شود و مردم معرفتبهترى به خدا پيدا كنند.
پس ضرورتى ندارد كه قرآن همه مسائل علوم تجربى و عقلى ونقلى را با تفصيلات وفرمولهاى آنها بيان كرده باشد، بلكه به آيات الهى در زمين و آسمان براى سير درملكوت و تفكر در صنع الهى اشاراتى دارد تا به هدف تربيت و تزكيه انسانها نايل شودو بعيد نيست منظور از بيان همه چيز در قرآن مسائل دينى و هدايتى مردم باشد همانطور كه بعضى از مفسران هم گفتهاند. (15)
خلاصه كلام اين كه هدف قرآن، تربيت معنوى انسان است و در اين راه لازم نيست همهمعارف تجربى و غير تجربى را براى بشر بيان كند چون انسان عقل و احساس دارد و خودمىتواند مسائل تجربى و علوم را به دست آورد، به علاوه اين علوم لازمه لاينفكتربيت معنوى انسان نيست.
يكى از اساتيد صاحبنظر مىگويد: «لازم نيست قرآن در يك مساله علمى حتما نظريه دادهباشد، زيرا قرآن در صدد و در جايگاه حل مسائل علمى نيست، البته آنچه فرموده باشدحق است. اگر اشارهاى به نكتهاى علمى داشته باشد و براستى لفظ قرآن بر آن دلالتكند حق است و جاى هيچ حرفى نيست (16) .» دوم: ظهور آياتى كه دلالتبر اين دارد كه هر چيزى كه در قرآن هست قابل اخذ نيست،يعنى نمىتوان عموميت آنها را پذيرفت و گفت همه علوم بشرى و همه معارف دينى با همو به صورت مفصل در قرآن موجود است و براى رفع اين ظهور سه شاهد داريم:
الف - اين ظهور خلاف بداهت است چون بسيارى از مسائل علوم جديد مثل فرمولهاى شيمى وفيزيك و رياضى در ظواهر قرآن موجود نيست، و اين مطلب را هر كس كه يك بار قرآن رابا دقت مطالعه كند متوجه مىشود (البته مساله بطون قرآن و علم ائمهعليهمالسلامبحث ديگرى است كه مستقلا به آن اشاره مىكنيم).
ب - بعضى از مفسران قرآن صريحا اين ظهور را انكار كردهاند و جالب اين كه در مياناين مفسران كسانى به چشم مىخورند كه از سردمداران تفسير علمى قرآن هستند. براىمثال، سيدمحمدرشيدرضا در ذيل آيه شريفه «ما فرطنا فى الكتاب من شيء» (17)مىگويد: «اگر مراد از كتاب علم الهى يا لوح محفوظ باشد پس عموميت آيه بظاهرش محفوظاست (يعنى تمام چيزها و امور دين و دنيا در علم الهى موجود است).
لكن اگر منظور از كتاب قرآن باشد شىء منظور موضوع دينى است و آن هدايت الهى استپس همه چيز كه مربوط به اقسام هدايت است در قرآن بيان شده است و اين قول را كهبعضى مىگويند قرآن تمام علوم موجودات را در بر دارد كسى از صحابه و علماى تابعينو غير آنها نگفته است و هيچ كس آن را قبول نمىكند مگر كسى كه قائل شود هر چه دركتابهاى گذشتگان استحق است اگر چه مخالف عقل و نقل و لغتباشد (18) .»
طنطاوى نيز در تفسير خود لكل شيء را امور دينى (كه گاهى به تفصيل و گاهى به اجمالذكر شده) مىداند (19) . همچنين ابواسحاق ابراهيم بن موسى الشاطبى در كتابالموافقات ظهور آيات را شديدا انكار مىكند (20) و دكتر ذهبى نيز در التفسير والمفسرون با او همراهى مىكند.
ج - در مورد كتاب در آيات شريفه چند احتمال ذكر شده است كه يكى از آنها اين است كهمنظور قرآن مىباشد. پس به طور قطعى نمىتوان گفت كه قرآن كريم مىفرمايد همهچيزها و علوم و معارف دينى و دنيايى در قرآن موجود است (بلى اين يكى از احتمالاتدر مورد آيه شريفه است. ولى چون اين ظهور مخالف عقل است آن را كنار مىگذاريم). واما احتمالاتى كه مفسران در مورد كتاب در آيات شريفه دادهاند، چنين است:
1 - منظور از كتاب قرآن كريم مىباشد، پس همه امور دين و دنيا در قرآن موجوداستيا اين كه منظور از كتاب قرآن كريم است، اما فقط امور شرعى و دينى در قرآنموجود است، چنانچه در تفسير مجمع البيان (21) كشاف (22) و الميزان (23) آمده است.
2 - منظور كتابى است كه نزد خداست و همه امور گذشته و آينده را در بر دارد و آنلوح محفوظ است، همان طور كه بعضى از تفاسير شيعه (24) عليه السلام و اهل سنتبه آنتصريح كردهاند. (25)
3 - شايد منظور از كتاب در آيه شريفه «ما فرطنا فى الكتاب من شيء» اجل باشد، يعنىهيچ چيزى را ترك نكرديم مگر آن كه مرگ او را واجب كرديم. و چنين احتمالى را نيز درآيه شريفه «ولا رطب ولايابس الا فى كتاب مبين» دادهاند (26) و مجمع البيان غيرآن احتمال را ذكر نكرده است.
4 - احتمال دارد منظور از كتاب علم خدا باشد چنانچه بعضى به آن تصريح كردهاند(البته شايد منظور از علم خدا همان لوح محفوظ باشد، اما در بعضى تفاسير جدا شدهاست). (27)
5 - در بعضى از روايات كه در تفسير برهان آورده است كتاب را به امام مبين معنىكردهاند. (28)
سوم: در مورد آيات قرآن كه اشاراتى به علوم طبيعى و تجربى و شناخت طبيعت داردمىتوان پرسيد آيا هدف آن بيان و كشف فرمولهاى هندسه و شيمى استيا به طوراستطرادى و تطفلى (حاشيهاى) اين بحثها را مطرح كرده است. در اينجا بسيارى معتقدندكه ذكر مثالهاى علمى در قرآن موضوعيت ندارد يعنى مثال است و هدف آموزش علومنيستبكله مثال را براى هدف ديگر آورده است.
در اين مورد ذكر اين مطلب لازم است كه آياتى كه براى پيدايش علوم شيمى و ماشينسازى و هندسه به آنها استشهاد كردهاند دلالتبسيار ضعيفى دارد و يا اصلا بر مواردفوق دلالت ندارد. براى مثال، آيه رفيع الدرجات هيچ ربطى به دايره و 360 درجه بودنآن ندارد. در اين مورد درجات دايره يك قرارداد و اعتبار رياضى است و آيه شريفه هماشارهاى به دايره ندارد و استفاده عدد 360 از اعداد ابجد هم بلا دليل است و هيچدليل نقلى يا عقلى نداريم كه قرآن بر اساس حروف ابجد صادر شده باشد.
بلى بعضى آيات قرآن اشاراتى به علوم دارد و يا حتى تشويق به علم مىكند و گاهىممكن است اشاره قرآن به يك مطلب موجب توجه انسان به آن رشته علمى شده باشد، لكناين مطلب غير از اين است كه كسى ادعا كند تمام فرمولها و طرز ساخت ماشين و هواپيمادر قرآن آمده است.
چهارم: اما در مورد بطون قرآن و اين كه منشا علم ائمه عليهم السلام به تمام معارفو علوم گذشته و آينده از طريق قرآن است و يا علم به مبادى و مقومات اسباب كه فيضكاشانى در مورد قرآن مطرح مىفرمود، به چند صورت مىتوانيم پاسخ دهيم:
الف - در ضمن احتمالات در تفسير آيات شريفه بيان كرديم كه بعضى كتاب را به معنىامام يا لوح محفوظ يا علم الهى گرفتهاند، و بنابراين تفسير مساله حل مىشود، چونعلوم و معارف نزد امام مبين استيا همه علوم در علم الهى يا لوح محفوظ است كهپيامبرصلى الله عليه وآله و امام عليه السلام از آن اطلاع دارند. پس مساله وجودجميع علوم در قرآن مطرح نمىشود، و اگر در روايات هم اشارهاى به كتاب الله (و اينكه منشا علوم ائمهعليهمالسلام از آنجاست) شده است اشاره به همان لوح محفوظ ياعلم الهى اشاره دارد و شايد منظور فيض كاشانى هم همين مطلب باشد) و قرينه جالب ايناست كه در روايتها كلمه كتاب الله (نه كلمه قرآن) آمده است.
ب - احتمال دارد كه علوم ائمهعليهمالسلام يا باطن قرآن هم مربوط به همان چيزىباشد كه ظواهر قرآن مربوط به آن استيعنى در ارتباط با احكام الهى و هدايت الهىباشد، نه اين كه تمام علوم و معارف بشرى مثل شيمى و فيزيك در باطن قرآن باشد.
اين مطلب از بعضى روايات كه در ذيل آيات مورد بحث آورده شده است استنباط مىشود،(29) چون در اين روايات به حلال و حرام و حدود مثال مىزنند و سپس كل ما يحتاجاليه الناس (هر چيزى را كه مردم به آن احتياج دارند) را ذكر مىكنند پس ممكن استمنظور احتياجات دينى و هدايتى مردم باشد، هر چند علم پيامبرصلى الله عليه وآله وامامعليه السلام به علوم و معارف بشرى از طريق باطن قرآن يا از ناحيه وحى ياالهام ممكن است، اما بحث در اين است كه آيا اين آيات دلالتبر اين مطلب دارد ياندارد.
ج - ممكن است در اينجا تفصيل قائل شويم يعنى بگوييم:
1 - ظواهر قرآن كه مردم مىفهمند عبارت است از بيان معارف دينى و هر چه مربوط بههدايت انسان است، پس بيان علوم جديد با تمام جزئيات آن هدف ظاهر قرآن نيست.
2 - اما قرآن (كه شامل ظاهر و باطن است) همه علوم و معارف دينى و غير دينى را دربردارد. لكن مخاطب آن پيامبر صلى الله عليه وآله و ائمه عليهم السلام هستند و فقطآنها مىتوانند اين علوم را استخراج كنند. يعنى قرآن تبيان همه چيز (علوم دينى وعلوم بشرى) هست، لكن فقط براى پيامبر و اوصياى او.
در اين مورد علامه طباطبايى (ره) سخن جالبى دارد. ايشان در ذيل آيه شريفه «ونزلناعليك الكتاب تبيانا لكل شىء» (30) مىگويد:
ظاهرا مراد از كل شىء هر چيزى است كه به هدايت مربوط باشد، هر چه كه مردم در موردمبدا و معاد و اخلاق فاضله و شرايع الهيه و قصص و موعظهها احتياج دارند، قرآن بهآن هدايت كرده است و بيان نموده است و ما از ظاهر الفاظ قرآن و مقاصد آن همين مطلبرا متوجه مىشويم، لكن در روايات نقل شده است كه در قرآن علم گذشته و آينده تاقيامت موجود است و اگر اين روايات صحيح باشد، منظور از تبيان اعم از دلالت لفظىاست پس شايد اشاراتى از غير طريق دلالت لفظى دارد و اسرارى را كشف مىكند كه فهمعرفى به آنها راهى ندارد (31) .»
پس اگر منظور از بطون قرآن و علم ائمهعليهمالسلام به اين طريق باشد از محل بحثما خارج است چون اختلاف در اين بود كه آيا ظواهر همين قرآن موجود، صرف نظر ازروايات و بيان پيامبر صلى الله عليه وآله و ائمهعليهمالسلام، جميع علوم بشرى ودينى را در بردارد يا ندارد و اگر بگوييم كه پيامبر و ائمه عليهم السلام از باطن ورموز قرآن همه علوم را در مىيابند ربطى به بحث ما ندارد. شايد اين وجه جمع بين دوقول (موافق و مخالف) در اين مس.له باشد. به عبارت ديگر اين جا دو بحث مطرح است.
نخست اين كه آيا ظاهر قرآن با همين كلمات و الفاظ و معانى عرفى آن بر تمام علوم ومعارف دينى و بشرى مثل شيمى و فيزيك دلالت دارد يا ندارد. كه البته كسى شك نداردكه چنين دلالتى وجود ندارد.
دوم اين كه آيا قرآن با توجه به علم پيامبر صلى الله عليه وآله وائمهعليهمالسلام و باطن آن و رموز آن دلالتبر جميع معارف دينى و بشرى مىتواندداشته باشد يا نمىتواند داشته باشد.
كه در اين مورد هم شكى نيست كه اگر روايات وارده در بحثبطون قرآن و علوم ائمه ازطريق قرآن صحيح باشد و آنها را بپذيريم (32) در اين مطلب بحثى نيست، اما از محلبحث ما خارج است.
پنجم: دليل ديگر بر اين كه نمىتوان گفت همه علوم بشرى در قرآن وجود دارد اين استكه بر اساس اين قول اشكالات و محظورات متعدد بوجود مىآيد، كه مابه آنها اشاراتىمىكنيم:
الف: تفسير به راى و تاويل خطر اين تفكر است، چون قرآن در همه مسائل علمى صراحتندارد و كسى كه مىگويد همه مسائل در قرآن هست ناچار مىشود بعضى آيات را تاويلكند و آيات را از معانى صحيح و روشن خود منحرف و آن را به طور واژگونه تفسير كند،(كه نمونه آن را در تفسر آيه رفيع الدرجات ديديم) در حالى كه پيامبر صلى الله عليهوآله و ائمهعليهمالسلام از تفسير به راى نهى كردهاند و وعده آتش بر آندادهاند.
ب: باعث مىشود تا قرآن كه كتاب مبين و هدايت استبه صورت يك كتاب مجمل و مبهم وپر از اسرار كشف نشده نشان داده شود، زيرا بسيارى از علوم و جزئيات آنها در قرآنيافت نمىشود و لذا بعضى افراد ناچار مىشوند دامنه اسرار را توسعه دهند و كم كمبگويند ظواهر قرآن را ما نمىفهميم و براى ما حجت نيست.
ج: تعصب و جمود و تهمتبه طرف مقابل از پيامدهاى اين تفكر است. زيرا بسيارى ازمطالب علمى در قرآن قابل اثبات نيست و لذا بعضى افراد اظهار نظر بى دليل مىكنند ودر مقابل انكار مخالفان به تهمت عدم ايمان به قرآن، ملحد، معاند و... دستمىيازند. (33)
د: الفاظ قرآن معانى معينى دارد كه در لغت و اصطلاحات شرعى و معانى عرفى مذكور استو اگر بگوييم قرآن بر تمام علوم دلالت دارد لازم مىآيد الفاظى كه در عصر نزولنازل شده معانى جديدى را كه نسلها بعد مىآيد (مثل فرمولهاى شيمى و فيزيك) قصدكرده باشد. اين مطلب در نظر هيچ انسان عاقلى صحيح به نظر نمىآيد، كه اعراب با يكفهم معين با الفاظ معين خطاب شوند اما معانى هزار سال بعد از آن الفاظ مراد باشد.(34)
ه : چون علوم جديد و نظريات علمى در معرض خطا و تغيير است پس هر چند سال يك نظريهباطل و نظر جديدى ارائه مىشود و گاهى اين نظريات با هم تنافى و تضاد دارند و اگرقرآن بر اين نظريات تطبيق شود و بگوييم همه علوم در قرآن هست پس لازم مىآيد كهالفاظ و آيات قرآن هم در معرض اين آفات قرار گيرد در حالى كه قرآن از باطل به دوراست.
جمعبندى و نتيجهگيرى:
ازتمام مطالب گذشته به اين نتيجه مىرسيم كه ظاهر آيات قرآن بر تمام علوم بشرى (باتمام فرمولها و جزئيات آن) دلالت ندارد، و اگر با توجه به بطون و علم پيامبر صلىالله عليه وآله و ائمهعليهمالسلام كسى چنين چيزى اثبات كند از محل بحث ما خارجاست و علم آن مختص به پيامبر صلى الله عليه وآله و ائمهعليهمالسلام است.
بلى در قرآن اشاراتى به بعضى علوم و مطالب علمى شده است كه استطرادى و عرضى است،ولى همه علوم بالفعل در قرآن مذكور نيست، و اين آيات (مثل آيه 89 سوره نحل و 38 و59 سوره انعام) دلالتبر اين مطلب دارد كه تمام احتياجات دينى و هدايتى مردم درقرآن به طور مفصل يا مجمل ذكر شده است.
«مثالهاى علمى قرآن»
مقدمه:
قرآندر آيات زيادى به حركت زمين و خورشيد و زوجيت گياهان و... اشاره دارد. به طورى كهانسان را در مقابل عظمت علمى خود خاضع مىكند. ولى آنچه مهم است اين است كه روشنشود هدف قرآن از ذكر مثالهاى علمى چيست؟
در اين مورد مىتوانيم سه نظريه ارائه كنيم:
الف: ذكر مطالب و مثالهاى علمى در قرآن كريم هدف اصلى و نهايى قرآن نيستبلكه هدفاصلى قرآن هدايت انسان به سوى خداست اما براى مثال و شاهد آوردن از مطالب علمىواقعى استفاده مىكند. پس علوم تجربى و پرداختن به آنها از اهداف اصيل و اوليهقرآن محسوب نمىشود. اين قول مطابق نظر بعضى بزرگان و كسانى است كه مىگفتند قرآنتبيان هر چيزى است كه در رابطه با هدايت دينى باشد. (36)
ب: همان طور كه بيان هدايت و معنوى انسان و معارف الهى از اهداف اوليه و اصيل قرآنكريم است، بيان مطالب علمى هم از اهداف اصيل قرآن است و لذا قرآن به علوم طبيعى وشناخت طبيعت توجه زيادى كرده است. اين كلام مىتواند مطابق نظر كسانى باشد كهمىگفتند در قرآن همه علوم و معارف دينى و بشرى و تجربى وجود دارد. (37)
ج: قرآن در داستانها و مثالهاى علمى به صورت سمبليك و طبق فرهنگ مخاطبان خود سخنمىگويد و هدف آن بيان مطالب علمى به صورت اصلى يا عرضى نيست و چون در بحث قبل، ماوجود همه علوم در ظواهر قرآن را رد كرديم، پس مبناى قول دوم باطل شده است لكن براىروشنتر شدن مطلب كلام يكى از نويسندگان را در مورد مطالب علمى قرآن مىآوريم:«بعضى از بزرگان معاصر اين طور فرمودهاند در قرآن كريم بحث درباره جهان و طبيعت وانسان به طور استطرادى و تطفلى به ميان آمده است و شايد هيچ آيهاى نيابيم كهمستقلا به ذكر آفرينش جهان و كيفيت وجود آسمانها و زمين پرداخته باشد، هماره اينبحثها به منظور ديگر عنوان شده است. در موارد بسيار گفتگو از آفرينش جهان و انواعآفريدهها براى آگاهانيدن انسان و رهنمونى اوستبه عظمت الهى و سترگى حكمتهايى كهخدا در آفرينش به كار برده است. در همه جا نيز اين هدف ممكن است منظور باشد كهانسان با نگرش به عالم از آن جهت كه آفريده خدا و در چنبره تدبير اوست معرفت فطرىو شناختحضورى خود را شكوفايى دهد، و شدت و نيروى بيشترى بخشد (و عقربه دل او رادر جهتخدا نگاه دارد.)
به عبارت ديگر، قرآن كتاب فيزيك، گياه شناسى، زمين شناسى و يا كيهان شناسى نيست.قرآن كتاب انسان سازى است و نازل شده است تا آنچه را كه بشر در راه تكامل حقيقى(تقرب به خداى متعال) نياز دارد به او بياموزد و لذا آيات مربوطه به جهان و كيهاندر هيچ زمينه هيچ گاه به بحثهاى تفصيلى در مورد موجودات نپرداخته بلكه به هماناندازهاى كه هدف قرآن در هدايت مردم تامين مىشده بسنده كرده است. به همين جهت،بر خلاف بسيارى از آيات ديگر اين آيات داراى ابهامهايى است و كمتر مىتوانيم يكنظر قطعى به قرآن نسبت دهيم (38) ».
فوايد ذكر مثالهاى علمى در قرآن كريم:
1- راه قرآن را در زمينه خداشناسى هموار مىكند. چون هدف قرآن بيان آيات الهى وتوجه دادن مردم به جلوههاى فيض و قدرت الهى بوده است تا مردم را بيشتر متوجه خداكند اين از راه ذكر مثالهاى علمى و آيات الهى در آسمانها و زمين و درياها و عجايبخلقت انسان و جانوران تامين شده است، لذا احتياج به ذكر فرمولها و تفاصيل هر مطلبيستبلكه اشاره ضمنى كافى است.
2 - اعجاز علمى قرآن را ثابت مىكند. اين مثالهاى حق و واقعى كه با مطالب اثباتشده و يقينى علوم (به نظريات متزلزل و ظنى) مطابقت دارد، ما را متوجه مىكند كهقرآن اين مسائل را از محيط اجتماعى خود الهام نگرفته است، چون نزول قرآن درجزيرةالعرب انجام شده كه فاقد تمدن قوى بوده است و حتى تمدنهاى آن زمان كه در ايرانو روم بر پا بوده چنين پيشرفتهاى علمى نداشتهاند تا بتواند نظريات علمى قرآن رابه پيامبر صلى الله عليه وآله القا كرده باشند. پس اين قرآن از طرف خداى حكيم وعالم نازل شده است.
نكته جالب اين جاست كه بعضى از مسائل مطرح شده در قرآن مثل حركت زمين و يا زوجيت گياهانو يا توده عظيم گازها و اتمها با تفكر علمى موجود در اعصار بعد از نزول قرآنمطابقت نداشت ولى قرآن با شجاعت مطالب علمى و محكم و به دور از خرافات را بيانمىكند. (39)
3 - مثالهاى علمى واقعى در قرآن موجب كنجكاوى بشر و تفكر او در عجايب آسمانها وخلقت انسان و ديگر موجودات مىشود و بشر را متوجه نيروهاى ناشناخته طبيعت مىكند.يعنى كار مهم قرآن ايجاد سؤال در ذهن انسان است زيرا تا انسان سؤال نداشته باشد بهدنبال كشف علمى نمىرود، چون گمان مىكند همه چيز را مىداند و دچار يك جهل مركبمىشود ولى قرآن مسائل ناشناخته كهكشانها و موجودات ناشناخته را بزرگ جلوه مىدهدو دعوت به تفكر در طبيعت مىكند، و اين موجب پيشرفت علوم و صنايع بشر مىشود، چنانكه در چند قرن اوليه تمدن اسلامى، همين امر موجب پيشرفتبلكه جهش علمى مسلمانانشد. (40)
4 - همين توجه اسلام و قرآن به علم و مطالب علمى است كه منشا بسيارى از علوم والهام بخش بسيارى از معارف بشرى شد هر چند بيان كرديم كه تمام علوم با جزئيات آنهادر قرآن وجود ندارد و يا رشد علوم را تسريع كرد.
براى مثال توجه اسلام به آسمانها و حركتخورشيد و ستارگان و سيارات موجب شد تا علمنجوم در ميان مسلمانان به سرعت رشد كند هر چند مساله قبله در نماز و احتياججهتشناسى هم در آن تاثير زيادى داشت.
جمعبندى و نتيجهگيرى: در اين جا به چند مطلب مهم اشاره مىكنيم:
اول: در مورد مطالب علمى قرآن چند هدف قابل توجه است:
الف - ظاهر مطالب علمى قرآن گاهى درباره شناخت آيات الهى و توجه به مبدا هستى است«قال الله تعالى: ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل والنهار لآيات لاولىالالباب» (41) «در پيدايش آسمانها و زمين آمد و شد شب و روز نشانههايى براىصاحبان خرد وجود دارد».
ب - گاهى آيات علمى قرآن نشانه عظمت آن مطلب است، يعنى گوينده سخن قصد دارد كهاهميتيك مطلب علمى را برساند پس آن را ذكر مىكند براى مثال، قسمهاى قرآن بهخورشيد، ماه و... (42) از اين قبيل است.
ج - گاهى آيات علمى قرآن براى اثبات معاد است، براى مثال مىفرمايد: «فلينظرالانسان مم خلق خلق من مآء دافق يخرج من بين الصلب والترائب انه على رجعه لقادر»(43) «پس آدمى بنگرد از چه چيز آفريده شده است از آبى جهنده آفريده شده است كه ازميان پشت و سينه بيرون مىآيد خداوند به باز گردانيدن او قادر است.»
دوم: مىتوان گفت كه قرآن يك هدف اصلى و عمده دارد و آن به كمال رساندن انسان (كههمانا تقرب الى الله است) مىباشد، و اهداف فرعى ديگرى هم دارد كه در طول و راستاىهمان هدف اصلى است، از جمله آن اهداف اثبات معاد و نبوت و اعجاز خود قرآن (كهمقدمهاى براى پذيرش وحى توسط مردم است) مىباشد.
پس بيان مطالب علمى از اهداف قرآن است، چون اعجاز قرآن را ثابت مىكند ولى هدفاصلى و عمده قرآن نيست. اين مطلب ... خصوصا با توجه به اين نكته روشن مىشود كهبيان كرديم آياتى كه همه چيز را به قرآن نسبت مىدهد در مورد هدايت و دين است.بنابراين، هدف اصلى هدايت انسان و بيان معارف دينى است لكن يكى از امورى كه مربوطبه دين است اثبات اعجاز قرآن است و يكى از ابعاد اعجاز قرآن اعجاز علمى آن است. ازاين رو، مطالب علمى قرآن (در بعضى موارد) خود از اهداف قرآن است لكن هدف عمده واصلى نيست.
پىنوشتها:
1- انعام 59.
2- نحل 89.
3- انعام 38.
4- تفسير صافى، جلد 1، ص 57 (فيض كاشانى «ره»).
5- تفسير مجمع البيان، جلد چهارم، ص 289 ذيل آيه شريفه 38 سوره انعام (طبعاسلاميه).
6- الاتقان، جلد 4، ص 38، طبع رضى.
7- الاحياء، جلد 1، ص 289، طبع دار المعرفة.
8- شعراء 80.
9- جواهر القرآن، فصل چهارم، ص 18.
10- التفسير و المفسرون (دكتر ذهبى) جلد 2، ص 475 - 484.
11- تفسير نور الثقلين، جلد 3، ص 74.
12- اصول كافى، جلد اول، ص 388، حديث دوم (چاپ تهران)، دفتر نشر فرهنگ اهلالبيتعليهمالسلام).
13- ميزان الحكمه، جلد 8، ص 94 - 95.
14- احياء العلوم، جلد 1، ص 289، طبعدار المعرفة.
15- تفسير مجمع البيان، جلد 4، ص 298; تفسير كشاف، جزء ثانى، ص 628; الميزان، جلد14، ص 325.
16- معارف قرآن (استاد مصباح يزدى) ص 229.
17- انعام 38.
18- تفسير القرآن الحكيم، معروف به المنار، جلد 7، ص 395.
19- تفسير الجواهر (طنطاوى)، جلد 8، ص 130، ذيل آيه 89 سوره نحل.
20- به نقل از التفسير و المفسرون، جلد 2، ص 489.
21- تفسير مجمع البيان، جلد 4، ص 298 و جلد 6، ص 380 (طبع اسلاميه).
22- تفسيرالكشاف، طبع بيروت جزءالثانى، ص 628، ذيل آيه 89 سوره نحل
23- الميزان، طبع بيروت جلد 14، ص 325.
24- تفسير مجمع البيان، طبع اسلاميه جلد چهارم، ص 298، ذيل آيه شريفه 38 سورهانعام.
25- تفسير الكشاف زمخشرى، طبع بيروت جزءالثانى، ص 21 و ص 31 (سوره انعام) - تفسيرالجواهر (طنطاوى) جلد 4 ص 37 چاپ اسلاميه.
26- تفسيرمجمعالبيان، طبع اسلاميه جلد چهارم، ص 311 ذيل آيه شريفه 59 سوره انعام.
27- تفسير الكشاف زمخشرى، طبع بيروت جزءالثانى، ص 31، ذيل آيه 59 سوره انعام.
28- تفسير البرهان، جلد اول، ص 529.
29- تفسير البرهان، جلد اول، ص 524.
30- نحل 89.
31- الميزان، جلد 14 ص 325 طبع بيروت با تلخيص.
32- ما در اينجا درصدد بررسى اسناد و متون احاديثبطون و علم ائمهعليهمالسلامنيستيم و به بحث ما هم ربطى ندارد و اين مطلب بايد در جاى خود بررسى شود و رواياتزيادى در اين مورد وارد شده است.
33- در اين دليل از كتاب رابطه علم و دين تاليف عباسعلى سرفرازى، ص 49 به بعداستفاده شد.
34- التفسير و المفسرون، جلد 2، ص 491 با تلخيص و اضافات.
35- التفسير و المفسرون، جلد 2، ص 492 با تلخيص و اضافات.
36- مثل مؤلف الميزان، جلد 14، ص 325 و مجمع البيان، جلد 4، ص 298 در يك احتمال كهذكر كرده و صاحب كشاف، جزء الثانى، ص 21 و 31.
37- مثل مرحوم فيض كاشانى «ره» در تفسير صافى (جلد 1، ص 57) و صاحب مجمع البباندر يكى از احتمالاتى كه ذكر كرده است (جلد 4، ص 298).
38- استاد محمدتقى مصباح يزدى، معارف قرآن، ص 225 و 226 و 228 با تلخيص.
39- براى اطلاع بيشتر دراين مورد به كتاب درآمدى بر تفسير علمى نوشته نويسندهمقاله مراجعه فرمائيد.
40- در اين قسمت از كتاب علم و دين (سرفرازى) از ص 43 به بعد استفاده شده است (باتلخيص و اضافات).
41- آل عمران 190.
42- و الشمس 1 به بعد.
43- الطارق 5 - 8.
span>
برچسب : نویسنده : سعید serateali1391 بازدید : 292
امت اسلامی ووحدت دینی
"وحدت"،جوهره قوام،پایداری وحیات هستیاست وپیامبران، مامور وسرپرست احیای رحمت مطلقه الهی دردنیای انسانی
برگ وساز کاینات ازوحدت است اندرینعالم از وحدت است
اقباللاهوری
ومحمد خاتم (صلی الله علیه وآله)،پیامبر وحدتورسول رحمت:"وجعلنی رسول الرحمه ورسول الملاحم".[1]
رحمت وواسعه الهی، بااوجریان یافته:"وایعواالله والرسول لعلکم ترحمون"(آل عمران/132)وامتبشری حول خاتمیت او گرد می آیند:"وما کان محمد ابا احد من رجالکم ولکن رسولالله وخاتم النبیین"(احزاب/40)وبااین همه،چشمه جوشان رحمت الهی استکه"فبما رحمه من الله لنت لهم..."(آل عمران/159)
ندای وحدت او، صدای وحدت طلبی تمام انبیای الهیاست واین آهنگ شیرین در حلقوم مبارک او به کمال نهایی خود می رسد:
نام احم جمله انبیا است چون که صد آید نود هم پیش ماست
او آخرین پیامبران از سلسله منادیان رحمت ووحدت الهی است؛"تقدم در غایت وتاخر درنوبتدارد"یعنی"لولاک لما خلقت الافلاک"
واز این رو، به تمام شاخ وبرگ های این شجرهطیبه؛رنگ،بو،عطر،ومیوه حیات هبدی می بخشد وبا خاتمبت او،درخت نبوت الهی معنا مییابدکه:"مانبی آدم ومن سواه الاتت لولی"[2]
"هرچه دارند اولیان وآخریان همه از عکس اودارند وسایه اویند"
آدم ونوح خلیل و موسی وعیسی آمده مجموع درظلال محمد
(سعدی)
وازاین پس،امت محمدی او؛"امهمرحومه"و"امه آخرون السابقون"،ونیز،آخرین نخبگانی اند که پذیرایاویند.
وبس شک امت محمد(صلی الله علیه وآله رسالت گسترشدعوت اورا تا توسعه امت واخده الهی درپهنه ارض به دوش دارند چرا که"کنتم خیرامه اخرجت للناس..."(آل عمران/110)وهمانند که برگزیدگان خدایندوغیراآنان،زیانکاران؛"ومن یبتغ غیر السلام دینا فلن یقبل منه وهو فی الآخرمنالخاسرین"(آل عمران/85)
به آرزوی روزی که وحدت اسلامی،راهی برایپیوندجوامع اسلامی،به امت واحده اسلامی گردد ودعوت"امت"بادعوت"خدای"،همسان که:"والله یدعوا الی دارالسلام ویهدی من یشا الیصراط مستقیم".(یونس/25)آن افق روشن ودرخشان که پیامبر وحدت برای امت عزیزاسلام به زیبایی تمام ترسیم نمود وشایسته:"فطوبی لک یا محمد ولامتک".[3]
طریقی کهوحدت امت رازمینه احیای امت واحدهمیدانست چرا که احیا امت واحده را با جوهر اقامه دین(تقوا وعبودیت الهی)همردیفشمرده"...ان هذا امتکم امه واحده وانا ربکم فاعبدون"(انبیا/92)واز سویی،اقامه دین حق(درسلسله انبیا)رانیز به وحدت می پیوندد:"شرع لکم من الدین ماوصی به نوحا والذی اوحینا الیک ما وصینا به ابراهیم وموسی وعسی اناقیموا ولاتفرقوافیه..."(شوری/13)
وبدون تردید استجابت وپذیرش ندای "پیامبر رحمت"به وحدتدینی، قبول واحیای حیات ابدی انسانی والهی امت اوست که: "یا ایها الذین آمنوااستجیبوا الله وللرسول اذ دعاکم لما یحییکم"(انفال/24)واین دستور قطعی الهیاست که: "یا ایها الذین آمنوا اطیعوا الله واطیعوالرسول .لاتطلبوا اعمالکم"(محمد/33)دستوری کهتخلف از آن،تباهی وسیاهی آشکارا،به دنبال دارد: ".منیعص الله ورسوله فقد ضلضلالا مبینا".(احزاب/36)
خلاف پیمبر کسی ره گزید که هرگز به منزل نخواهد رسید
مندار که سعدی که راه صفا توان رفت جز برپی مصطفی
وبه این ترتیب؛امت واحده،راهی است تاتوفقتمام: "هوالذی ارسل رسوله بالهدیودین الحق لیظهره علی الذین کله بالله شهیدا."(فتح/26)وسپس تسری این حقیقتنهفته الوهی به همه وجدان های خفته که:"محمد رسول الله"(فتح/29)
ودرنهایت از حال تاآینده امت واحده فرایندی استبه میزان اراده جمعی یک تمایل معمولی ونیز صبری پایدار واستوار:"یا ایهاالذین آمنوااستغینوا بالصبر والصلوه ان الله مع الصابرین"(بقره/153)وآن گاهپیامد آب حیات وعده الهی:"فاصبران وعد الله ق"(روم/60)
این رهیافتی است که به جاب مسیر،ومایه هایدرونی،بیشتر نیازمند همگذایی اراده وتمایلات وحدت طلبانه مسلمانان جهان حول محورجمع ونظام بخشیدن به ان است.
امرحق راحجت ودعوی یکی است خیمه های ماجدا دلها یکی است
ازحجاز وچین ایرانیم ما شبنم یک صبح خندانیم ما
(اقباللاهوری)
وآینده روشن، ازآن مومنان مجاهدی است که نوروحدتمی نشانند وکمال آن می افشانند چه این که:یریدون ان یطفیوا نورالله بافواهم ویابیالله الا ان یتم نوره ولو کره الکافرون"(توبه/32)وآنگاه خشنود از سپاسالهی:"ورضوان من الله اکبر ذلک هو فوز العظیم".(توبه/72)
منابع ماخذ
1-شیخ صدوق،ابوجعفر، معانی الاخبار،تصحیح علیاکبر غفاری،بیروت،دارالتعارف للمطبوعات،1399ق،ص51.
2-بحر درکوزه،ص115.
3-معانی الاخبار،ص51
دینی...
برچسب : نویسنده : سعید serateali1391 بازدید : 350
برچسب : نویسنده : سعید serateali1391 بازدید : 289
تاريخ مكه از زمان حضرت ابراهيم عليه السّلام شروع مىشود، وى فرزند خود اسماعيل را با مادرش هاجر براى اقامت به سرزمين مكه فرستاد، فرزند وى در آنجا با قبايلى كه در آن نزديكيها زندگى مىكردند وصلت كرد. حضرت ابراهيم(ع)به دستور خداوند خانه كعبه را بنا كرد، و از اين پس آبادى شهر مكه شروع شد.
فرهنگ عرب هنگام ظهور اسلام
اعراب زمان جاهليت و بالاخص اولاد عدنان طبعا سخى و مهمان نواز بودند، كمتر به امانت خيانت مىكردند، پيمان شكنى را گناه غير قابل بخششى مىدانستند، در راه عقيده فداكار بودند و از صراحت لهجه كاملا بر خوردار بودند. حافظههاى فوقالعاده قوى براى حفظ اشعار و خطب در ميان آنان پيدا مىشد، و در فن شعر و سخنرانى سرآمد روزگار بودند، شجاعت و جرأت آنان ضرب المثل بود، در اسب دوانى و تير اندازى بسيار مهارت داشتند و فرار و پشت كردن به دشمن را زشت و ناپسنديده مىشمردند.
شايد غير از اينها بتوان براى آنها ملكات فاضله ديگرى شمرد.ولى در برابر اينها يك سلسله اخلاق فاسد و ملكات رذيله كه كم كم براى آنها به صورت اخلاق دائمى در آمده بود، جلوه هر كمالى را از بين برده بود و اگر روزنهاى از غيب باز نمىشد به طور مسلم طومار حيات انسانى آنها در هم پيچيده شده، و در پرتگاه مخوف نيستى سرنگون مىگرديدند. از يك طرف نبودن رهبرى و فرهنگ صحيح، و از طرف ديگر انتشار فساد و شيوع خرافات، زندگانى اعراب را بصورت يك زندگانى حيوانى در آورده بود به طورى كه صفحات تاريخ براى ما از جنگهاى پنجاه ساله و صد ساله آنها داستانهايى نقل مىكند، آن هم بر سر موضوعات كوچك و بى اهميت.
امير مؤمنان در يكى از خطبههاى خود، اوضاع عرب پيش از اسلام را چنين بيان مىكند: «خداوند محمد(ص)را بيم دهنده جهانيان، و امين بر كتاب خود مبعوث نمود.و شما گروه عرب بر بدترين آيين بوده در بدترين جاها به سر مىبرديد. در ميان سنگلاخها و مارهاى كر(كه از هيچ صدايى نمىرميدند)اقامت داشتيد آبهاى لجن را مىآشاميديد و غذاهاى خشن(مانند آرد هسته خرما و سوسمار)مىخورديد و خون يكديگر را مىريختيد، و از خويشاوندان دورى مىكرديد. بتها در ميان شما سر پا بود و از گناهان اجتناب نمىنموديد.»(نهج البلاغه خطبه 26)
موقعيت اجتماعى زن نزد اعراب
زن در ميان آنان مانند كالايى خريد و فروش مىشد، و از هر گونه حقوق اجتماعى و فردى حتى حق ارث، محروم بود. روشنفكران عرب زن را در عداد حيوانات قرار داده و براى همين جهت در شمار لوازم و اثاث زندگى مىشمردند. در سايه اين عقيده اين مثل: «إنما أمهات الناس أوعية»«مادران حكم ظروف را دارند كه فقط براى جاى نطفه آفريده شدهاند»!در ميان آنان رواج كامل داشت .غالبا از بيم قحطى، و احيانا از ترس آلودگى، دختران خود را روز اول تولد، سر مىبريدند، يا از بالاى كوه بلند به دره عميقى پرتاب و يا زنده به گور مىكردند و گاهى در ميان آب غرق مىنمودند.
قرآن، كتاب بزرگ آسمانى ما كه در نظر خاور شناسان غير مسلمان لا اقل به عنوان يك كتاب تاريخى و علمى دست نخورده شناخته مىشود در اين باره سرگذشت عجيبى را نقل مىكند و مىگويد: «هنگامى كه خبر تولد دختر به يكى از آنها داده مىشد، رنگ وى سياه مىگرديد و در ظاهر خشم خود را فرو مىبرد و بر اثر اين خبر بد، از قوم خود متوارى مىگرديد، و نمىدانست آيا مولود مزبور را با خوارى نگاه دارد يا در خاك پنهان سازد، راستى چه حكم و قضاوت زشتى دارند!»
اجداد پيامبر(ص)
پدر و اجداد پيامبر اسلام به ترتيب عبارتند از: عبد اللّه، عبد المطلب هاشم، عبد مناف، قصى، كلاب، مرة، كعب، لوى، غالب، فهر، مالك، نضر، كنانه، خزيمه، مدركة، الياس، مضر، نزار، معد، عدنان.بطور مسلم نسب آن حضرت تا معد بن عدنان به همين قرار است ولى از عدنان به بالا، تا حضرت اسماعيل از نظر تعداد واسطه و نام آنها مورد اختلاف است و طبق روايتى كه ابن عباس از پيامبر اسلام نقل كرده آن حضرت هنگامى كه نام نياكان خود را بيان مىنمود از عدنان تجاوز نمىكرد، و دستور مىداد ديگران هم از شمردن باقى نسب تا اسماعيل خوددارى كنند، و نيز مىفرمود كه آنچه در ميان اعراب در اين قسمت معروف است درست نيست.
عبدالمطلب
از حكايات و كلمات كوتاه و حكمت آميز عبد المطلب چنين استفاده مىشود كه وى در آن محيط تاريك در شمار مردان موحد و معتقد به معاد بوده است و همواره مىگفت: «مرد ستمگر در همين سرا بسزاى خود مىرسد، و اگر اتفاقا عمر او سپرى شود و پاداش عمل خود را نبيند، در روز باز پسين بسزاى كردار خود خواهد رسيد».عبد المطلب موقع حفر زمزم احساس كرد كه بر اثر نداشتن فرزند بيشتر، در ميان قريش ضعيف و ناتوان است، از اين جهت تصميم گرفت و نذر كرد كه هر موقع شماره فرزندان او به ده رسيد يكى را در پيشگاه كعبه قربانى كند و كسى را از اين پيمان مطلع نساخت، چيزى نگذشت كه شماره فرزندان او به ده رسيد و موقع آن شد كه پيمان خود را به مورد اجرا گذارد.
تصور قضيه براى«عبد المطلب»بسيار سخت بود.ولى در عين حال از آن ترس داشت كه در رديف پيمان شكنان قرار گيرد، از اين لحاظ تصميم گرفت كه موضوع را با فرزندان خود در ميان بگذارد و پس از جلب رضايت آنان، يكى را بوسيله قرعه انتخاب كند.عبد المطلب با موافقت فرزندان خود روبرو گرديد و قرعه بنام«عبد اللّه»(پدر پيغمبر اكرم)اصابت كرد.«عبد المطلب»بلا فاصله دست عبد اللّه را گرفته بسوى قربانگاه برد، گروه قريش از زن و مرد از جريان نذر و قرعهكشى اطلاع يافتند، سيل اشك از رخسار جوانان سرازير بود.سران قريش مىگفتند: اگر بتوان او را به مال فدا داد، ما حاضريم ثروت خود را در اختيار وى بگذاريم عبد المطلب در برابر امواج خروشان احساسات عمومى متحير بود چه كند، و با خود مىانديشيد كه مبادا از اطاعت خدا دست بردارد و پيمان خود را بشكند، ولى با اين همه دنبال چاره نيز مىگشت، يكى از آن ميان گفت: اين مشكل را پيش يكى از دانايان عرب ببريد شايد وى براى اين كار راه حلى بيانديشد عبد المطلب و سران قوم موافقت كردند و بسوى يثرب كه اقامتگاه مردى دانا بود روانه شدند، وى براى پاسخ يك روز مهلت خواست، روز دوم كه همگى به حضور او بار يافتند، كاهن چنين گفت: خونبهاى يك انسان، نزد شما چقدر است؟گفتند ده شتر: گفت: شما بايد ميان ده شتر و آن كسى كه او را براى قربانى كردن انتخاب كردهايد، قرعه بزنيد و اگر قرعه به نام آن شخص در آمد شماره شتران را به دو برابر افزايش دهيد، باز ميان آنها قرعه بكشيد و اگر باز هم قرعه به نام وى اصابت كرد، شماره شتران را به سه برابر برسانيد و باز قرعه بزنيد و بهمين ترتيب تا هنگامى كه قرعه به نام شتران اصابت كند.پيشنهاد«كاهن»موج احساسات مردم را فرو نشاند، زيرا قربانى كردن صدها شتر براى آنان آسانتر بود كه جوانى مانند عبد اللّه را در خاك و خون غلطان ببينند، پس از بازگشت به مكه يك روز در مجمع عمومى مراسم قرعهكشى آغاز گرديد و در دهمين بار كه شماره شتران بصد رسيده بود، قرعه به نام آنها در آمد، نجات و رهايى عبد اللّه شور عجيبى بر پا كرد، ولى عبد المطلب گفت: بايد قرعه را تجديد كنم تا يقينا بدانم كه خداى من به اين كار راضى است سه بار قرعه را تكرار كرد، و در هر سه بار قرعه به نام صد شتر در آمد. به اين ترتيب اطمينان پيدا كرد كه خدا راضى است.دستور داد كه صد شتر از شتران شخصى او را در همان روز در پيشگاه كعبه ذبح كنند، و هيچ انسانى و حيوانى را از خوردن آن جلوگيرى ننمايند.
از اين جهت عبد المطلب هنگام مراجعت از قربانگاه، در حالى كه دست فرزند خود را در دست داشت يكسر به سوى خانه«وهب، بن عبد مناف بن زهره»رفته، و دختر او«آمنه»را كه به پاكى و عفت معروف بود، به عقد «عبداللّه» در آورد، و نيز در همان مجلس«دلالة»دختر عموى«آمنه»را خود تزويج كرد و«حمزه»عمو و هم سال پيامبر، از او متولد گشت.
ميلاد پيغامبر
ابرهاى تيره و تار جاهليت سراسر شبه جزيره عربستان را فرا گرفته بود؛ كردارهاى زشت و ناروا، كارزارهاى خونين، گسترش يغماگرى و فرزندكشى؛ هر گونه فضايل اخلاقى را از ميان برده، و جامعه عرب را در سراشيبى عجيبى قرار داده بود، فاصله مرگ و زندگى آنان، بيش از حد، كوتاه شده بود.در اين هنگام ستاره صبح سعادت دميد، و آن محيط تاريك، با ميلاد مسعود رسول اكرم(ص)روشن شد، و از اين راه مقدمات تمدن و پيشروى و سعادت يك ملت عقب افتاده، پى ريزى گرديد، طولى نكشيد كه شعاع اين نور سراسر جهان را روشن ساخت، و اساس علم و دانش و تمدن در تمام نقاط جهان پايهگذارى گرديد.
هنگام ولادت آن حضرت ايوان كسرى شكافت و چند كنگره آن فرو ريخت و آتش آتشكده فارس خاموش شد، درياچه ساوه خشك گرديد، بتهاى بتخانه مكه سر نگون شد و نورى از وجود آن حضرت به سوى آسمان بلند شد كه شعاع آن فرسنگها راه را روشن كرد.انوشيروان و مؤبدان خواب وحشتناكى ديدند.
روز ولادت پيامبر
عموم سيره نويسان اتفاق دارند كه تولد آن حضرت در عام الفيل، و در سال 570 ميلادى بوده است، زيرا آن حضرت بطور قطع در سال 632 ميلادى درگذشته است، و سن مبارك او 62 تا 63 بوده است بنا بر اين ولادت آنحضرت در حدود 570 ميلادى خواهد بود.اكثريت قريب باتفاق محدثان و مورخان بر اين قول اتفاق دارند كه تولد آن حضرت در ماه«ربيع الاول»بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند، معروف ميان محدثان شيعه اينست كه آنحضرت در هفدهم ماه ربيع الاول روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم بدنيا گشود، و مشهور ميان اهل تسنن اينست كه ولادت آنحضرت، در روز دوشنبه دوازدهم همان ماه اتفاق افتاده است.عبدالله پدر پيامبر پيش از تولد او در سفرى به يثرب بيمار شده و دنيا را وداع گفته بود.
بزرگان عرب را رسم بر اين بود كه كودكان خود را به دايگان سپرند تا ضمن پرورش در هوايى سالم، زبان عربى اصيل را فراگيرند.«حليمه» دايه مهربان محمد پنج سال از وى محافظت كرد، و در تربيت و پرورش او كوشيد.بعدا او را به مكه آورد، و مدتى نيز آغوش گرم مادر را ديد، و تحت سرپرستى جد بزرگوار خود قرار گرفت.يگانه مايه تسلى بازماندگان«عبد اللّه»همان فرزندى بود كه از او به يادگار مانده بود.
سفر به«يثرب»
از روزى كه نوعروس عبد المطلب (آمنه) شوهر جوان و ارجمند خود را از دست داده بود همواره مترصد فرصت بود كه به«يثرب»برود و آرامگاه شوهر خود را از نزديك زيارت كند، و در ضمن، ديدارى از خويشان خود در يثرب، بعمل آورد.با خود فكر كرد كه فرصت مناسبى به دست آمده است، و فرزند گرامى او رشد و نمو كامل نموده و مىتواند در اين راه شريك غم او گردد.آنان با«ام ايمن»بار سفر بستند و راه يثرب را پيش گرفتند و يكماه تمام در آنجا ماندند. اين سفر براى محمد بسيار سخت و با تألمات روحى توأم بود، زيرا براى نخستين بار ديدگان او به خانهاى افتاد كه پدرش در آنجا جان داده و به خاك سپرده شده بود و طبعا مادر او تا آنروز چيزهايى از پدر وى براى او نقل كرده بود.
هنوز موجى از غم و اندوه در روح او حكمفرما بود كه ناگهان حادثه جانگداز ديگرى پيش آمد، و امواجى از حزن و اندوه به وجود آورد زيرا موقع مراجعت به مكه، مادر عزيز خود را در ميان راه در محلى بنام«ابواء»از دست داد. اين حادثه«محمد»(ص)را بيش از پيش، در ميان خويشاوندان عزيز و گرامى گردانيد، و يگانه گلى كه از اين گلستان باقى مانده بود، فزون از حد مورد علاقه عبدالمطلب قرار گرفت از اين جهت او را از تمام فرزندان خود بيشتر دوست مىداشت و بر همه مقدم مىشمرد.
هنوز امواجى از اندوه، در دل رسول خدا حكومت مىكرد، كه براى بار سوم، با مصيبت بزرگترى مواجه گرديد.هنوز هشت بهار از عمر او بيشتر نگذشته بود كه سرپرست و جد بزرگوار خود را از دست داد. مرگ«عبد المطلب»چنان روح وى را فشرد كه در روز مرگ او، تا لب قبر اشك ريخت، و هيچگاه او را فراموش نمىكرد.
عبدالمطلب هنگام مرگ نوه عزيزش را به ابوطالب سپرد چرا كه او و عبدالله از يك مادر بودند.پيامبر(ص) در اين دوره از عمر خويش سفر به شام، جنگ فجار و تجارت با مال خديجه را تجربه كرد و در همين سالها بود كه به «محمد امين» معروف شد.
ازدواج
در سن 25 سالگى رسول اكرم(ص) تصميم قاطع گرفت كه همسرى بعنوان شريك زندگى انتخاب نمايد.ولى چطور شد كه اين قرعه به نام خديجه افتاد كه قبلا پيشنهاد ثروتمندترين و متنفذترين رجال قريش را مانند عقبة بن ابى معيط و ابو جهل و ابوسفيان درباره ازدواج با خود، رد كرده بود و چه عللى پيش آمد كه اين دو شخص را كه از نظر زندگى كاملا مختلف بودند بهم نزديك كرد و آن چنان رابطه و الفت و محبت و معنويت ميان آنان بوجود آورد كه خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد(ص)گذارد، و تجارتى كه دامنه آن به مصر و حبشه كشيده بود، در راه توحيد و اعلاى كلمه حق مصرف گرديد خانهاى كه اطراف آن را كرسيهاى عاج نشان و صدف نشان پر كرده بود، و حريرهاى هند و پردههاى زربفت ايران آرايش داده بود، بالاخره پناهگاه مسلمانان شد؟
كيفيت خواستگارى خديجه
قدر مسلم اين است كه پيشنهاد ابتدا از طرف خود خديجه شده است، حتى ابن هشام نقل مىكند كه خديجه شخصا تمايلات خود را اظهار كرد و چنين گفت: عمو زاده!من بر اثر خويشى كه ميان من و تو بر قرار است و آن عظمت و عزتيكه ميان قوم خود دارى و امانت و حسن خلق، و راستگويى كه از تو مشهود است، جدا مايلم با تو ازدواج كنم.«امين قريش»او را پاسخ داد كه: لازم است عموهاى خود را از اين كار آگاه سازد، و با صلاحديد آنها، اين كار صورت بپذيرد.بيشتر مورخان معتقدند كه نفيسه دختر«عليه»پيام خديجه را به پيامبر بطرز زير رساند.محمد!چرا شبستان زندگى خود را با چراغ همسر روشن نمىكنى؟هر گاه من تو را به زيبايى و ثروت، شرافت و عزت دعوت كنم مىپذيرى؟پيامبر فرمود: منظورت كيست؟وى«خديجه»را معرفى كرد، حضرت فرمود: آيا(خديجه)به اين كار حاضر مىشود، با اينكه وضع زندگى من با او فرق فاحش دارد؟نفيسه گفت: من او را حاضر مىكنم، تو ساعتى را معين كن، كه وكيل او(عمرو بن اسد)با شما و خويشانتان دور هم گرد آمده و مراسم عقد و جشن برگزار شود.رسول اكرم با عموى بزرگوار خود(ابو طالب)جريان را مذاكره كرد.مجلس با شكوهى كه شخصيتهاى بزرگ قريش را دربرداشت، تشكيل گرديد. نخست ابوطالب خطبهاى خواند كه آغاز آن حمد و ثناى خداست و برادر زاده خود را چنين معرفى كرد: برادر زاده من محمد بن عبد اللّه با هر مردى از قريش موازنه و مقايسه شود، بر او برترى دارد، او اگر چه از هر گونه ثروتى محروم است لكن ثروت سايهاى است رفتنى و اصل و نسب چيزيست ماندنى...
چون خطبه ابو طالب مبنى بر معرفى قريش و خاندان هاشم بود در برابر آن ورقه عموى خديجه ضمن خطابهاى گفت: كسى از قريش منكر فضل شما نيست، ما از صميم دل مىخواهيم دست به ريسمان شرافت شما بزنيم..عقد نكاح جارى شد و مهريه چهار صد دينار معين شد.و بعضى گفتهاند كه مهريه بيست شتر بوده است.
فرزندان
وجود فرزند پيوند زناشويى را محكمتر مىسازد و شبستان زندگى را پر فروغتر و به آن جلوه خاصى مىبخشد.همسر جوان قريش براى او شش فرزند آورد: دو تاى آنان پسر (قاسم و عبد اللّه كه به آنها«طاهر»و«طيب»مىگفتند) و چهار تاى آنان دختر بود.ابن هشام مىنويسد: بزرگترين دختر او رقيه بعدا زينب و ام كلثوم و «فاطمه» بود. فرزندان ذكور او تمام پيش از بعثت بدرود زندگى گفتند ولى دختران دوران نبوت او رادرك كردند.در اواخر اين دوره از حيات پيامبر على نيز به جمع اين خانواده پيوست.
امين قريش در كوه حراء
كوه حراء در شمال«مكه»قرار دارد به فاصله نيم ساعت مىتوان به قله آن صعود نمود. ظاهر اين كوه را تخته سنگهاى سياهى تشكيل مىدهد و كوچكترين آثار حيات در آن ديده نمىشود و در نقطه شمالى آن، غارى واقع شده است كه انسان پس از عبور از ميان سنگها مىتواند به آن برسد، ارتفاع آن به قدر يك قامت انسان است قسمتى از داخل غار با نور خورشيد روشن مىشود، و قسمتهاى ديگر آن در تاريكى دائمى فرو رفته است.ولى همين غار، از آشناى صميمى خود، شاهد حوادثى است، كه امروز هم مردم به عشق استماع اين حوادث از زبان حال آن غار، به سوى او مىشتابند و با تحمل رنجهاى فراوان، خود را به آستانه آن مىرسانند، كه از آن، سر گذشت«وحى»و قسمتى از زندگى آن رهبر بزرگ جهان بشريت را استفسار كنند، و آن نيز با زبان حال خود مىگويد: اين نقطه عبادتگاه«عزيز قريش»است و او شبها و روزها پيش از آن كه به مقام رسالت برسد، در اينجا بسر مىبرد، وى اين نقطه دور از غوغا را به منظور عبادت و پرستش انتخاب كرده بود، تمام ماه رمضان را در اين نقطه مىگذارند، و در غير اين ماه نيز گاهى به آنجا پناه مىبرد. همسر عزيز او مىدانست كه هر موقع عزيز قريش به خانه نيايد به طور قطع در كوه«حراء»مشغول عبادت است و هر موقع كسانى را دنبال او مىفرستاد او را در آن نقطه در حالت تفكر و عبادت پيدا مىنمودند.
او پيش از آنكه به مقام نبوت برسد، درباره دو موضوع بيشتر فكر مىكرد: اول: اوراق و صفحات كتاب هستى را بررسى مىنمود و در سيماى هر موجودى نور خدا، قدرت خدا و صنع خدا را مشاهده مىكرد. او روز به روز با مطالعات عميق در آسمانها و ستارگان، و تدبر در مخلوقات زمينى به هدف نزديكتر مىشد.دوم: درباره وظيفه سنگينى كه مىدانست بعهده خواهد گرفت، فكر مىكرد. اصلاح جامعه انسانى آن روز با آن فساد و انحطاط در نظر او كار محالى نبود، ولى اجراى برنامه اصلاحى خالى از رنج و مشقت نيز نبود، از اين لحاظ غوغاى زندگى مكيان، و عياشى«قريش»را مىديد، و در نحوه اصلاح آنان در فكر فرو مىرفت.از عبادت كردن و خضوع مردم در برابر بتان بى روح و بى اراده، انگشت تعجب به دندان مىگرفت و آثار ناراحتى در چهره او نمايان مىشد، ولى از آنجا كه مأمور به بازگويى حقايق نبود از گفتن آنها خوددارى مىفرمود.
آغاز وحى
فرشتهاى از طرف خدا مأمور شد آياتى چند به عنوان طليعه و آغاز كتاب هدايت و سعادت براى«امين قريش»بخواند تا او را به كسوت نبوت مفتخر سازد، آن فرشته، همان(جبرئيل)و آن روز همان روز«مبعث»بود و در آينده درباره تعيين اين روز گفتگو خواهيم كرد.جاى شك نيست كه روبرو شدن با فرشته آمادگى خاصى مىخواهد. تا روح شخصى بزرگ و نيرومند نباشد تاب تحمل بار نبوت و ملاقات فرشته را نخواهد داشت. «امين قريش»اين آمادگى را به وسيله عبادتهاى طولانى، تفكرهاى ممتد و عنايات الهى بدست آورده بود و به نقل بسيارى از سيره نويسان پيش از روز بعثت خوابها و رؤياهايى مىديد كه مانند روز روشن داراى واقعيت بود. پس از مدتى لذت بخشترين ساعات براى او ساعت خلوت و عبادت در حال تنهايى بود. او به همين حال بسر مىبرد، تا اينكه در روز مخصوصى فرشتهاى لوحى در برابر او قرار داد و به او گفت«بخوان» و او از آنجا كه امى و درس نخوانده بود، پاسخ داد كه من توانايى خواندن ندارم، جبرئيل او را سخت فشرد سپس در خواست خواندن كرد، و همان جواب را شنيد، فرشته نيز او را سخت فشار داد، اين عمل سه بار تكرار شد و پس از فشار سوم ناگهان در خود احساس كرد مىتواند لوحى كه در دست فرشته است، بخواند و اين آيات را كه در حقيقت ديباچه كتاب سعادت بشر بشمار مىرود، خواند: «بخوان بنام پروردگارت كه موجودات را آفريد، كسى كه انسان را از خون بسته خلق كرد، بخوان و پروردگار تو گرامى است آنكه قلم را تعليم داد و به آدمى آنچه را كه نمىدانست آموخت.»
جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و پيامبر نيز پس از نزول وحى از كوه«حراء»پايين آمد، و به سوى خانه«خديجه»رهسپار شد. آيات فوق برنامه اجمالى رسول اكرم را روشن مىكند، و به طور آشكار مىرساند كه اساس آيين او را قرائت و خواندن، علم و دانش و به كار بردن قلم تشكيل مىدهد.
بر اساس روايات فراوان منقول از طرق عامه و خاصه، امير مؤمنان اولين مرد و حضرت خديجه اولين زنى بود كه ايمان و وفادارى خود را نسبت به رسول خدا(ص) اعلام كردند.
دعوت عمومى
سه سال از آغاز بعثت گذشته بود، كه پيامبر اكرم پس از دعوت خويشاوندان دست به دعوت عمومى زد، وى در مدت سه سال با تماسهاى خصوصى، گروهى را به آيين اسلام هدايت كرده بود ولى اين بار با صداى رسا، عموم مردم را به آيين يكتا پرستى دعوت نمود. روزى در«صفا»روى سنگ بلندى قرار گرفت، و با صدايى بلند گفت: يا صباحاه(عرب اين كلمه را بجاى زنگ خطر به كار مىبرد و گزارشهاى وحشت آميز را نوعا با اين كلمه آغاز مىكرد).نداى پيامبر جلب توجه كرد، گروهى از قبايل مختلف قريش به حضور وى شتافتند، سپس پيامبر رو به جمعيت كرد و گفت: اى مردم هر گاه من به شما گزارش دهم كه پشت اين كوه(صفا)دشمنان شما موضع گرفتهاند، و قصد جان و مال شما را دارند، آيا مرا تصديق مىكنيد؟همگى گفتند: ما در طول زندگى از تو دروغى نشنيدهايم، سپس گفت: اى گروه قريش، خود را از آتش نجات دهيد من براى شما در پيشگاه خدا، نمىتوانم كارى انجام دهم، من شما را از عذاب دردناك مىترسانم.سپس افزود: موقعيت من همان موقعيت ديدبانى است كه دشمن را از نقطه دورى مىبيند و براى نجات قوم خود، بسوى آنها شتافته و با شعار مخصوصى«يا صباحاه»آنانرا از اين پيشامد با خبر مىسازد. اين جمله رمز دعوت و اساس آيين او را مىرساند.اگر چه قريش كم و بيش از آيين او مطلع و آگاه بودند، ولى اين جمله آنچنان ترس در دل آنان افكند، كه يكى از سران كفر(ابو لهب)سكوت مردم را شكست، روى بآنحضرت نمود و گفت: واى بر تو ما را براى همين كار دعوت نمودى؟ سپس جمعيت متفرق شدند.
آغاز اهانت و آزار قريش
روزى كه پيامبر مهر خاموشى را شكست، و سران«قريش»را با كلمه معروف خود: «به خدا اگر خورشيد را در دست راست و ماه را در دست چپ من بگذاريد كه از دعوت خويش دست بردارم، از پاى نخواهم نشست، تا خدا دين مرا رواج دهد يا جان بر سر آن گذارم.»از پذيرفته شدن هر گونه پيشنهاد مأيوس نمود يكى از اندوهبارترين فصول زندگى او آغاز گرديد، زيرا تا آن روز«قريش»در تمام برخوردهاى خود احترام او را حفظ نموده و متانت خود را از دست نداده بود ولى وقتى ديد اقدامات اصلاح طلبانه! سودى ندارد، ناچار شد كه مسير فكر خود را عوض نمايد و از نفوذ آيين«محمد»بهر قيمتى كه باشد جلوگيرى كند و در اين راه از هر وسيلهاى استفاده نمايد، لذا انجمن«قريش»به اتفاق آرا راى داد كه با استهزا، آزار و ارعاب از ادامه كار او جلوگيرى شود.
نخستين هجرت
در پى عملى شدن تصميمات مشركان كار بر تازه مسلمانان دشوار شد. پيامبر كه نمىتوانست پيروان خود را در چنين وضعى مشاهده كند به آنان پيشنهاد كرد كه به حبشه پناهنده شوند چرا كه پادشاه آن سرزمين مسيحى و معروف به انساندوستى بود. لذا جمعى از مسلمين مخفيانه راه حبشه را در پيش گرفتند.
مشركان پس از اطلاع از جريان عمروعاص و عبدالله ربيعه را با هداياى فراوان نزد نجاشى فرستادند و از او خواستند كه مسلمين را به مكه برگرداند. ولى وى پس از ملاقات با اين جمع كه رهبرى آن را جعفر طيار بر عهده داشت بر خلاف نظر اطرافيان خود اعلام كرد كه آنها را اخراج نخواهد كرد و آنان مىتوانند تا هر وقت بخواهند در حبشه اقامت كنند.
اعلاميه«قريش»
سران قريش از نفوذ پيشرفت حيرت انگيز آيين يكتا پرستى سخت ناراحت و در فكر چاره و راه حلى بودند. اسلام آوردن امثال«حمزه»و تمايل جوانان روشندل«قريش»و آزادى عمل كه در كشور«حبشه»نصيب مسلمانان شده بود، بر حيرت و سرگردانى حكومت وقت افزوده بود، و از اين كه از نقشههاى خود بهرهاى نمىبردند، سخت اندوهناك بودند. پس به فكر نقشه ديگرى افتاده و خواستند، به وسيله «محاصره اقتصادى»كه نتيجه آن بريدن رگهاى حياتى مسلمانان بود، از نفوذ و پخش اسلام بكاهند، و پايه گذار و هواداران آيين خدا پرستى را در ميان اين حصار، خفه سازند.لذا سران حكومت عهد نامهاى به خط«منصور بن عكرمه»و امضاى هيئت عالى قريش، در داخل كعبه آويزان كرده و سوگند ياد كردند ملت قريش تا دم مرگ طبق مواد زير رفتار كنند:
1-همه گونه خريد و فروش با هواداران«محمد»تحريم مىشود.
2-ارتباط و معاشرت با آنان اكيدا ممنوع است.
3-كسى حق ندارد با مسلمانان ارتباط زناشويى بر قرار كند.
4-در تمام پيش آمدها بايد از مخالفان«محمد»طرفدارى كرد.
متن پيمان با مواد فوق به امضاى تمام متنفذان«قريش»رسيد و با شدت هر چه تمامتر به مورد اجرا گذارده شد. يگانه حامى صاحب رسالت«ابو طالب»از عموم بنى هاشم دعوتى به عمل آورد، و يارى پيامبر را بر دوش آنان گذارد. تصميم بر اين شد كه عموم فاميل از محيط مكه بيرون رفته، و در درهاى كه در ميان كوههاى«مكه»قرار داشت، و به«شعب ابى طالب»معروف بود و خانههاى محقر، و سايبانهاى مختصرى در آنجا وجود داشت سكنى گزينند تا از محيط زندگى مشركان دور باشند.
اين محاصره سه سال تمام طول كشيد، فشار و سختگيرى به حد عجيبى رسيد، ناله جگرخراش فرزندان«بنى هاشم»به گوش سنگدلان«مكه»مىرسيد، ولى در دل آنها چندان تأثير نمىكرد.جوانان و مردان با خوردن يك دانه خرما بسر مىبردند، و گاهى يك دانه خرما را دو نيم مىكردند و در تمام اين سه سال فقط در ماههاى حرام كه امنيت كامل در سر تا سر شبه جزيره حكمفرما بود بنى هاشم از شعب بيرون آمده و به داد و ستد مختصرى اشتغال مىورزيدند و سپس به داخل دره رهسپار مىشدند. پيشواى بزرگ آنها فقط در همين ماهها توفيق نشر و پخش آيين خود را داشت.
ولى ايادى و عمال سران قريش، در همين ماهها نيز وسيله آزار و فشار اقتصادى آنها را فراهم مىآوردند زيرا غالبا بر سر بساطها و فروشگاهها حاضر مىشدند، و هر موقع مسلمانها مىخواستند كه چيزى را بخرند، فورا به قيمت گرانترى آن را مىخريدند و از اين راه نيروى خريد را از مسلمانان سلب مىنمودند.
محاصره اقتصادى قريش، با نقشه گروهى از نيك انديشان آنان، در هم شكسته شد. پيامبر و هواداران وى پس از سه سال تبعيد و رنج، از«شعب ابى طالب»بيرون آمده و راه خانههاى خود را در پيش گرفتند. خريد و فروش با مسلمانان آزاد گرديد و مىرفت كه وضع مسلمانان سر و سامانى پيدا كند كه ناگهان پيامبر اكرم با پيش آمد بسيار تلخى روبرو گرديد، و اين مصيبت ناگوار اثر بسيار سوئى در روحيه مسلمانان بى پناه به يادگار گذارد. اندازه تأثير اين حادثه در آن لحظه حساس با هيچ مقياس و ترازويى قابل سنجش نبود، زيرا رشد و نمو يك ايده و فكر در سايه دو عامل است: آزادى بيان و قدرت دفاعى كه از حملات نا جوانمردانه دشمن جلوگيرى كند. اتفاقا در لحظهاى كه مسلمانان از آزادى عقيده برخوردار شدند، عامل دوم را از دست دادند يعنى يگانه حامى و مدافع اسلام، از ميان آنان رخت بر بست و رخ در نقاب خاك كشيد.در آن روز، پيامبر اكرم حامى و مدافعى را از دست داد، كه از سن هشت سالگى تا آن روز كه پنجاه سال از عمر رسول خدا مىگذشت حفاظت و حراست او را بر عهده داشت، و پروانهوار گرد شمع وجود او مىگشت، و تا روزى كه«محمد»صاحب درآمدى شد، هزينه زندگى او را مىپرداخت و او را بر خود و فرزندانش مقدم مىداشت.
معراج
شبى پيامبر بزرگ اسلام مىخواست پس از اداى فريضه، به استراحت بپردازد ولى يك مرتبه صداى آشنايى به گوش او رسيد. آن صدا از«جبرئيل»امين وحى بود كه به او گفت امشب سفر عجيبى در پيش داريد و من مأمورم با شما باشم.
پيامبر اكرم سفر با شكوه خود را از خانه«ام هانى»(خواهر امير مؤمنان)آغاز كرد، و با همان مركب به سوى«بيت المَقدِس»واقع در كشور اردن كه آن را«مسجد اقصى»نيز مىنامند، روانه شد، و در مدت بسيار كوتاهى در آن نقطه پايين آمد، و از نقاط مختلف مسجد، و«بيت اللحم»كه زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبيا و آثار و جايگاه آنها ديدن بعمل آورد، و در برخى از منازل دو ركعت نماز گزارد.
آنگاه از همان نقطه به سوى آسمانها پرواز نمود، ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده كرد، و با ارواح پيامبران و فرشتگان آسمانى سخن گفت، و از مراكز رحمت و عذاب(بهشت و دوزخ)بازديدى به عمل آورد، درجات بهشتيان و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهده فرموده و در نتيجه از رموز هستى و اسرار جهان آفرينش و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى پايان خدا كاملا آگاه گشت، سپس به سير خود ادامه داد، و به«سدرة المنتهى» رسيد. در اين هنگام برنامه وى پايان يافت، سپس مأمور شد از همان راهى كه پرواز نموده بود بازگشت نمايد، و در مراجعت نيز در بيت المقدس فرود آمد و راه مكه و وطن خود را در پيش گرفت.
در بين راه به كاروان تجارتى قريش بر خورد در حالى كه آنان شترى را گم كرده بودند و به دنبال آن مىگشتند. از آبى كه در ميان ظرف آنها بود قدرى نوشيده، و باقيمانده را به روى زمين ريخت و بنا به روايتى روپوشى روى آن گذارد، و از مركب خود در خانه«ام هانى»پيش از طلوع فجر پايين آمد. وى براى اولين بار راز خود را به او گفت و در روز همان شب، در مجامع و محافل قريش، پرده از راز خود برداشت، و داستان معراج و سير شگفت انگيز او كه در فكر قريش امر ممتنع و محالى بود، در تمام مراكز دهن به دهن گشت، و سران«قريش»را بيش از همه عصبانى نمود.
قريش به عادت ديرينه خود به تكذيب او برخاستند و گفتند اكنون در مكه كسانى هستند كه«بيت المقدس»را ديدهاند اگر راست مىگويى كيفيت ساختمان آنجا را تشريح كن. پيامبر نه تنها خصوصيات ساختمان بيت المقدس را تشريح كرد بلكه حوادثى را كه در ميان مكه و بيت المقدس رخ داده بود بازگو نمود و گفت: در ميان راه به كاروان فلان قبيله برخورد نمودم كه شترى از آنها گم شده بود، و در ميان اثاثيه آنها ظرفى پر از آب بود و من از آن نوشيدم و سپس آنرا پوشانيدم و در نقطهاى به گروهى بر خوردم كه شترى از آنها رميده و دست آن شكسته بود. «قريش» گفتند: از كاروان قريش خبر ده. گفت آنها را در«تنعيم»(ابتداى حرم)ديدم و شتر خاكسترى رنگى در پيشاپيش آنها حركت مىكرد، و كجاوهاى روى آن گذارده بودند و اكنون وارد شهر مكه مىشوند. قريش از اين خبرهاى قطعى سخت عصبانى شدند و گفتند اكنون صدق و كذب گفتار او براى ما معلوم مىشود. چيزى نگذشت كه طلايع كاروان«ابو سفيان»پديدار شد و مسافرين جزئيات گزارشهاى آن حضرت را نقل نمودند.
سفر به طائف
پيامبر بر اثر اختناق محيط«مكه»خواست به محيط ديگرى برود. «طائف»در آن روز مركزيت خوبى داشت لذا تصميم گرفت يكه و تنها سفرى به طائف نمايد، و با سران قبيله«ثقيف»تماس بگيرد و آيين خود را به آنها عرضه بدارد، شايد از اين طريق موفقيتى به دست آورد.حضرتش پس از ورود به خاك طائف با اشراف و سران قبيله مزبور، ملاقات نمود، و آيين توحيد را تشريح كرد، و آنها را به نصرت و معاونت خود دعوت فرمود، ولى سخنان پيامبر كوچكترين تأثيرى در آنها ننمود، و به او گفتند: هر گاه تو برگزيده خدا باشى رد گفتار تو وسيله عذاب است و اگر در اين ادعا دروغگو باشى شايسته سخن گفتن نيستى.رسول خدا از اين منطق پوشالى و كودكانه فهميد كه مقصود، شانه خالى كردن است. از جاى خود بلند شد و از آنها قول گرفت كه سخنان وى را با افراد ديگر در ميان نگذارند زيرا ممكن بود كه افراد پست و رذل قبيله«ثقيف»بهانهاى به دست آورند و از غربت و تنهايى او سوء استفاده نمايند، ولى اشراف قبيله به اين تذكر احترامى نگذاردند و ولگردان و سادهلوحان را تحريك كردند كه بر ضد پيامبر بشورند، ناگهان پيامبر خود را در ميان انبوهى از جاهلان ديد كه از هر وسيلهاى مىخواهند بر ضد او استفاده كنند.
بازگشت به مكه
غائله تعقيب پيامبر، با پناهنده شدن رسولخدا به باغ فرزندان«ربيعه»پايان يافت، ولى او بايد به مكه باز گردد، مع الوصف بازگشت وى نيز خالى از اشكال نيست، زيرا يگانه مدافع او رخت از اين جهان بر بسته است، و احتمال دارد كه موقع ورود به مكه، از طرف بتپرستان دستگير شود و خون او ريخته گردد.پيامبر تصميم گرفت چند روزى در«نخله»(مركزى است ميان طائف و مكه)بسر ببرد، و نظر او اين بود كه كسى را از آنجا پيش يكى از سران قريش بفرستد، تا براى او امانى بگيرد و در پناه يكى از شخصيتها وارد زادگاه خود شود، ولى چنين شخصى در آنجا پيدا نشد سپس«نخله»را به عزم«حراء»ترك گفت و با يك عرب خزاعى در آنجا تماس گرفت، و از او خواهش كرد كه وارد«مكه»شود و از«مطعم بن عدى»كه از شخصيتهاى بزرگ محيط مكه بود، براى او امانى در خواست كند.آن مرد خزاعى وارد مكه گرديد و تقاضاى پيامبر را به«مطعم»گفت، او در عين اينكه يك بتپرست بود، سفارش رسول خدا را پذيرفت و گفت: «محمد»يكسره وارد خانه من شود، من و فرزندانم جان او را حفظ مىكنيم رسول خدا شبانه وارد مكه شد و يكسره راه منزل مطعم را پيش گرفت، و شب را در آنجا بسر برد تا آفتاب كمى بالا آمد. «مطعم»عرض كرد اكنون كه شما در پناه ما هستيد بايد اين مطلب را قريش بفهمند و براى اعلام آن، لازم است تا مسجد الحرام همراه ما باشيد.پيامبر اسلام رأى او را پسنديد و آماده حركت شد. مطعم دستور داد كه فرزندانش مسلح شوند و در گرداگرد پيامبر قرار گيرند، و وارد مسجد گردند، ورود آنان به مسجد الحرام بسيار جالب توجه بود، ابوسفيان كه مدتها در كمين رسول خدا بود از ديدن اين منظره سخت ناراحت شد، و از تعرض به او منصرف گشت.مطعم و فرزندان وى نشستند و رسول خدا شروع به طواف كرد، و پس از پايان طواف راه خانه خود را پيش گرفت و رفت. تقريبا در نخستين سال هجرت«مطعم»در مكه در گذشت و خبر مرگ او به مدينه رسيد، پيامبر متذكر نيكى او شد. در جنگ«بدر»كه قريش با دادن تلفات سنگين و اسيران زياد، شكست خورده بسوى مكه برگشتند پيامبر اكرم به ياد مطعم افتاد، و فرمود: هر گاه«مطعم»زنده بود، و از من تقاضا مىكرد كه همه اسيران را آزاد كنم و يا به او ببخشم، من تقاضاى او را رد نمىكردم.
نخستين پيمان عقبه
مدتى پس از سفر طائف پيامبر در موسم حج با شش نفر از قبيله خزرج ملاقات نمود و به آنها گفت شما با يهود هم پيمانيد؟گفتند بلى، فرمود: بنشينيد تا با شما سخن بگويم!آنان نشستند و سخنان رسول خدا را شنيدند. پيامبر آياتى چند تلاوت كرد، سخنان رسول اكرم تأثير عجيبى در آنها به وجود آورد و در همان مجلس ايمان آوردند. چيزى كه به گرايش آنان به اسلام كمك كرد اين بود كه از يهوديان شنيده بودند كه پيامبرى از نژاد عرب كه مروج آيين توحيد خواهد بود، و حكومت بتپرستى را منقرض خواهد ساخت به اين زودى مبعوث خواهد شد لذا با خود گفتند پيش از آنكه يهود پيش دستى كنند ما او را يارى كنيم و به اين وسيله بر دشمنان پيروز آييم.گروه مزبور رو به پيامبر كرده و گفتند ميان ما آتش جنگ همواره فروزان است اميد است كه خداوند به سبب آيين پاك تو، آن را فرو نشاند، و ما اكنون به سوى«يثرب»بر مىگرديم، و آيين تو را عرضه مىداريم هر گاه همگى اتفاق بر پذيرفتن آن نمودند، كسى براى ما گرامىتر از شما نيست.اين شش نفر فعاليت پى گيرى براى انتشار اسلام در يثرب شروع كردند تا آنجا كه خانهاى نبود كه صحبت از پيامبر در آنجا نباشد.
تبليغات پى گير اين شش تن اثر خوبى بخشيد و سبب شد كه گروهى از يثربيان به آيين توحيد گرويدند و در سال دوازدهم«بعثت»دستهاى مركب از دوازده تن، از مدينه حركت كردند و پنهان از چشم مشركان با رسول اكرم در«عقبه»ملاقات نموده و نخستين پيمان اسلامى را بوجود آوردند. معروفترين اين دوازده تن اسعد بن زراره، و عبادة بن صامت بودند.
دومين پيمان عقبه
پس از اين رويداد اسلام در يثرب رونق بيشترى يافت. شور و هيجان غريبى در مسلمانان«مدينه»حكمفرما بود، آنان دقيقه شمارى مىكردند كه بار ديگر موسم«حج»فرا رسد، و ضمن برگزارى مراسم حج، رسول خدا را از نزديك زيارت كنند و آمادگى خود را براى هر گونه خدمت ابراز داشته دايره پيمان را از نظر كميت و كيفيت شرايط گسترش دهند.
كاروان حج مدينه كه بالغ بر پانصد نفر بود حركت كرد.در ميان كاروان هفتاد و سه تن مسلمان كه دو تن از آنها زن بودند، وجود داشت و باقيمانده بى طرف يا متمايل به اسلام بودند، گروه مزبور با پيامبر اكرم در مكه ملاقات نمودند و براى انجام دادن مراسم بيعت، وقت خواستند. پيامبر فرمود: محل ملاقات«منى»است، هنگامى كه در شب سيزدهم ذى الحجه ديدگان مردم در خواب فرو مىرود در پايين«عقبه».
به دنبال پيمان دوم، اسلام در يثرب استقرار يافت. اصحاب پيامبر كه از فشار و آزار مشركان به ستوه آمده بودند، با اشارت رسول خدا به بهانههاى گوناگونى از«مكه»بيرون رفته و راه«يثرب»را در پيش گرفتند.هنوز آغاز مهاجرت بود، كه قريش به راز مسافرت پى بردند و از هر گونه نقل و انتقال جلوگيرى كردند و تصميم گرفتند كه بهر كس دست يابند از راه باز گردانند و اگر شخصى با زن و بچه خود مهاجرت كند هر گاه همسر او قرشى باشد از بردن زنش ممانعت كنند ولى مع الوصف از ريختن خون بيمناك بودند، و حدود آزار را، از دايره حبس و شكنجه بيرون نبرده بودند.
خوشبختانه فعاليتهاى قريش مثمر واقع نشد و سرانجام عده زيادى از چنگال قريش نجات يافتند و به يثربيان پيوستند و كار به جايى رسيد كه از مسلمانان در مكه جز پيامبر و على و عدهاى از مسلمانان بازداشت شده و يا بيمار، كس ديگرى باقى نماند.
در اين هنگام گرد آمدن مسلمانان در«يثرب»قريش را بيش از پيش بوحشت انداخت و براى درهم شكستن اسلام تمام سران قبيله در«دار الندوه»جلسه كردند و براى علاج موضوع طرحهايى پيشنهاد شد ولى هيچيك از آنها خالى از اشكال نبود.«ابو جهل»و به نقلى پيرمردى نجدى گفت طريق منحصر و خالى از اشكال اين است كه از تمام قبايل افرادى انتخاب شوند، و شبانه به طور دسته جمعى به خانه او حمله ببرند و او را قطعه قطعه كنند، تا خون او در ميان تمام قبايل پخش گردد، بديهى است در اين صورت بنى هاشم قدرت نبرد با تمام قبايل را نخواهد داشت. اين فكر به اتفاق آرا تصويب شد، و افراد تروريست انتخاب گرديدند، و قرار شد كه چون شب فرار رسد، آن افراد مأموريت خود را انجام دهند.
هجرت سرنوشتساز
فرشته وحى پيامبر را از نقشه شوم مشركان آگاه ساخت، و او را مامور به مهاجرت نمود. رسول خدا دستور داد: كه على در بستر وى بخوابد تا مشركان تصور كنند كه پيامبر بيرون نرفته و در خانه است و در نتيجه تنها به فكر محاصره خانه او باشند، و عبور و مرور را در كوچهها و اطراف مكه آزاد بگذارند.
پردههاى تيره شب، يكى پس از ديگرى عقب رفت، صبح صادق سينه افق را شكافت. شور و شوق غريبى در مشركان پيدا شده بود، و تصور مىكردند كه بزودى به هدف خود خواهند رسيد. در حالى كه دستها به قبضه شمشير بود با شورى وارد حجره پيامبر شدند، مقارن اين حال على سر از بالش برداشت و پارچهاى را كه روى خود كشيده بود كنار زد و با كمال خونسردى فرمود: چه مىگوييد؟گفتند: محمد را مىخواهيم و او كجاست؟فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد تا از من تحويل بگيريد، او اكنون در خانه نيست.
مراحل ابتدايى نجات پيامبر با نقشه صحيح جامه عمل به خود پوشيد.پيامبر اكرم در دل شب به غار«ثور»پناه برد و نقشه توطئه چينان را خنثى نمود. او كوچكترين اضطرابى در خود احساس نمىكرد حتى همسفر خود را در لحظات حساس با جمله«لا تحزن ان اللّه معنا»: «غم مخور خدا با ما است»تسلى مىداد. سه شبانه روز از عنايات خداوند بزرگ بهرهمند بودند.بنا به نقل شيخ طوسى در امالى على و هند بن ابى هاله (فرزند خديجه) و بنا به نقل بسيارى از مورخان عبد اللّه بن ابى بكر و عامر بن فهيره (چوپان گوسفندان ابو بكر)، شرفياب محضر رسول اكرم مىشدند.
خروج از غار
على(ع) به دستور پيامبر، سه شتر همراه راهنمايى امين به نام«اريقط»در شب چهارم به طرف غار فرستاد، نعره شتر بگوش رسول خدا رسيد و با همسفر خود از غار پايين آمده و سوار شتر شده، از طرف پايين مكه روى خط ساحلى با طى منازلى كه تمام خصوصيات آنها در سيره ابن هشام، و پاورقى تاريخ ابن اثير قيد شده است عازم يثرب گرديدند.
على پس از مهاجرت رسول اكرم در نقطهاى از مكه ايستاد و گفت: هر كس پيش محمد امانت و سپردهاى دارد، بيايد از ما بگيرد. كسانى كه پيش پيامبر امانت داشتند با دادن نشانه و علامت، امانتهاى خود را پس گرفتند.آنگاه طبق وصيت پيامبر بايد زنان هاشمى از آن جمله دختر پيامبر فاطمه و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانى را كه تا آن روز موفق به مهاجرت نشده بودند همراه خود به«مدينه»بياورد. على در دل شب از طريق«ذى طوى»عازم مدينه گرديد.
اولين مسجد در اسلام
پيامبر اكرم (ص) روز 12 ربيع الاول وارد دهكده قبا شد و درطى چند روز اقامت در اين مكان مسجدى را در اين محل پايه گذارى كرد كه اينك مسجد قبا خوانده مىشود.على (ع) و همراهان نيز در اين مدت به پيامبر پيوستند.قبيله بنى عمرو بن عوف اصرار كردند كه در«قبا»اقامت گزينند و عرض كردند ما افراد كوشا و با استقامت و مدافعى هستيم ولى رسول اكرم نپذيرفت، قبيلههاى «اوس و خزرج»از مهاجرت رسول خدا آگاه شدند، لباس و سلاح بر تن كردند و به استقبال او شتافتند، دور ناقه او را احاطه نموده، در مسير راه، رؤساى طوايف زمام ناقه را گرفته هر كدام اصرار مىورزيدند كه در منقطه آنها وارد گردد، ولى پيامبر به همه مىفرمود: از پيشروى مركب جلوگيرى نكنيد، او در هر كجا كه زانو بزند من همانجا پياده خواهم شد.
ناقه پيامبر در زمين وسيعى كه متعلق به دو طفل يتيم بنامهاى سهل و سهيل بود و تحت حمايت و سرپرستى«اسعد بن زراره» بسر مىبردند و آن زمين مركز خشك كردن خرما و زراعت بود، زانو زد. خانه«ابو ايوب»در نزديكى اين زمين بود، مادر وى از فرصت استفاده كرده اثاثيه پيامبر را به خانه خود برد، نزاع و الحاح براى بردن پيامبر آغاز گرديد پيامبر اكرم نزاع آنها را قطع كرد و فرمود: اين الرحل؟: لوازم سفر من كجاست؟عرض كردند مادر ابو ايوب برد فرمود«المرء مع رحله»مرد آنجا مىرود كه اثاث سفر او در آنجا است و اسعد بن زراره ناقه رسولخدا را به منزل خود برد.
مسجد مركز حكومت اسلامى
زمينى كه شتر رسول خدا در آنجا زانو خم كرد، به قيمت ده دينار براى ساختمان مسجد خريدارى گرديد.تمام مسلمانان در ساختن و فراهم كردن وسايل ساختمانى شركت كردند، حتى رسول خدا نيز مانند ساير مسلمانان از اطراف سنگ مىآورد. «اسيد بن حضير»جلو رفت و عرض كرد يا رسول اللّه مرحمت كنيد من ببرم، فرمود: برو سنگ ديگر بياور. او به اين طريق گوشهاى از برنامه عالى خود را نشان داد كه من مرد كردارم نه گفتار.
كعبه قبله مسلمين
هنوز چند ماه از هجرت پيامبر اسلام به مدينه نگذشته بود، كه بهانهجويىها از ناحيه يهود بلند شد: «محمد مدعى است كه آيين او شريعتهاى گذ دینی...